Zayn & Harry♦️♣️
40 stories
Spring dreamer. |zarry| by Ya_sa_Mmin
Ya_sa_Mmin
  • WpView
    Reads 3,488
  • WpVote
    Votes 881
  • WpPart
    Parts 20
اینا رو برای تو می نویسم. چون این قصه، قصه ی من و توئه... قصه ی رویاهایی که گم شده بودن...
love Me Blue (ZARRY) by DarkStylik
DarkStylik
  • WpView
    Reads 64,283
  • WpVote
    Votes 6,755
  • WpPart
    Parts 26
#🔞 "" درست وقتی که وارد دانشگاه شدم اتفاق افتاد.. اولین روزی ک واسه ملاقات با مدیر دانشگاه رفتم اون خورد بهم! دوتا قطب مخالف ولی مکمل همدیگه من زیادی تو کیوتیتم موندم! و اون زیادی گُنگُ خشنه! ولی بلده چیکار کنه..! احمقانس ازش جلوی بقیه تو راهرو دانشگاه کتک بخوری ولی چند وقت بعد تو خونه ای که واسه دانشگاه با هم زندگی میکنین ببوستت و تو هنوز دوسش داری! ترسهام نمیزاره راحت زندگی کنم و حالا از اونم باید بترسم..! اون میخونه برام و من میبوسمش ولی همیشه درست وقتی ک همه چی خوبه یهو همه چی خراب میشه ب همون میزان خوشی، بگا میری چون عشق میگاد! عشق ما آبیه اون میخاد من اونو آبی دوس داشته باشم! من معتاد ب صداشم وقتی واسم میخونه: I need you to love me blueee... "حتی اگه جای زمین و آسمون عوض شه یا خورشید بباره و ابر بتابه یا همه ی دنیا بخان اونو از من بگیرن اون زین منه و منم هزای اونم... " #Zarry ♡ By Free Stylik ((تو این فنفیک یجاهایی ضربان قلبت میره بالا از حرارت،یجاهاییش جدیت داستان فکرتو به کار میگیره،و یجاهاییشم نمیزاره بلند نخندی! و همه اینا میتونه حتی یک جمله درمیون واست اتفاق بیفته! پس شروع کن به خوندن که پشیمون نمیشی!)) Tlg: ZarryWorld - Zarrold Ig: Viva.Zarry
FORGET  by zaymooo
zaymooo
  • WpView
    Reads 4,911
  • WpVote
    Votes 1,289
  • WpPart
    Parts 30
به راستی فراموشی چیست... گرفتن یک انسان از خاطرات یا متلاشی کردن لحظات تعفن آمیز و درد منشانه در حیات همان انسان ؟ آیا فراموشی از دست دادن مرور شگفتی بال های پروانه یا عطش سقوط در اتمسفر عشق است؟ حقیقت فراموشی چیست؟ غیر از این است که حقارت زمان را در بند میپیچد و در فریاد ناپیدای روح خویشن را دفن میدهد؟ فراموشی ... مگر به یاری شیطان آمد روزی که به فرار از تمام داشته هایش راضی شد و سلطنتی زمینی برای خودش مفهوم داد؟ اما من میدانم فراموشی به راحتی فراموش شدن نیست! میدانم کابوس هایم باید تمام شوند، میدانم زخمهای عمیق باید در واپسین لحظات مرگ مانند باد کوهستان رها شوند، میدانم نهایت دست وپا زدن جز غرق شدن نیست،میدانم روزها باید بگذرند، میدانم که نباید تورا دوست داشته باشم، اما من با این مغز وارونه که تمام نشدن ها را به عینیت تبدیل میکند چه کنم؟ چاره ی فراموشی مگر با پاک کردن و پاک شدن از هر آنچه که رویش سایه افکنده ای ممکن نخواهد بود. پس تو نیز با من به درون من سقوط کن که ته مانده ای فراموشی از خاکستر ما باقی بماند.
Big Brown Eyes(ترجمه) by zarry_Lilo
zarry_Lilo
  • WpView
    Reads 23,613
  • WpVote
    Votes 3,298
  • WpPart
    Parts 40
زین مالیک همیشه متفاوت بوده.از بچگی تا الان که هفده ساله شده.مردم هیچ وقت اون رو نفهمیدن و در مقابل هم اون هیچ وقت مردم رو نمیفهمیده.پس اون توی رویاهاش زندگی میکنه.جایی بین رنگ های قشنگ قشنگ و نقاشی های توی دفترش. اون بالاخره علاقش رو به پسر قد بلند و موفرفری،هری استایلز،نشون میده.اما هری محبوب و معروف چطور به پسر ساکتی که همه فکر میکنن هیچ حرفی نمیزنه واکنش نشون میده؟
Wings on Tailored Suits // Zarry by dattumblrgal
dattumblrgal
  • WpView
    Reads 70,940
  • WpVote
    Votes 4,339
  • WpPart
    Parts 31
Manhattan sometimes feels like a dreamt-up place with its shining skyscrapers and rooftop bars. In the place that can take you to wonderland and hell simultaneously, Harry experiences love, friendship and other struggles that come with the brink of adulthood. But his world is different because there's an American Express Centurion Card in his wallet, the figurative silver spoon in his mouth and traces of white powder under nearly everyone's nose. That's Manhattan for him all thanks to his name. A Zarry AU about finding yourself in the mids of an elitist society controlled by money, power and lies. All the conditions apply even when you're just a teenager. #27 on zarry #7 on zarrystylik
Your Sins, Just Me and You. •ZARRY• by dattumblrgal
dattumblrgal
  • WpView
    Reads 16,311
  • WpVote
    Votes 1,043
  • WpPart
    Parts 9
Zayn used to think about time a lot ever since he was a child. It's a fascinating thing no one can truly explain or understand. Often, he wondered how was it possible that just a short moment ago, it was the end of school year and now summer is at its end again. The infinite ways in which time passes are peculiar and mystifying. There were nights when he was lying alone in bed, staring at the ceiling and he tried to understand how is it that just a few short weeks ago, he was the happiest he's ever been and now the other side of his bed was cold and as empty as his heart. OR - Zayn and Harry are together until they suddenly aren't. They meet again six years later. Originally posted on Archive of Our Own ©dattumblrgal
Close Together But Far Apart [Z.S] by BarryStylik
BarryStylik
  • WpView
    Reads 20,649
  • WpVote
    Votes 2,088
  • WpPart
    Parts 15
خوشبخت بوديم ... خيلى زياد ... ولى دو روز بعد عروسيمون همه چى زيرو رو شد ...
Ocean of Silence • Zarry by dattumblrgal
dattumblrgal
  • WpView
    Reads 7,840
  • WpVote
    Votes 668
  • WpPart
    Parts 8
There was a time when these very streets were Zayn's favourite place in the world. Normally, he'd park his car in the driveway of the detached Georgian house near the end of one of many nearly identical streets just like he does now, check his email on his work phone, reply to anything that couldn't wait till the next day and put the work cell on "Do Not Disturb" before going inside and letting all stress and tension dissipate into thin air. That was before. OR - Zayn and Harry are in the middle of ther divorce when Halloween rolls around. Their daughters want to go trick-or-treating. Of course, neither of them can say no. A bit Halloween-y. A bit bittersweet. A bit emotional.
Passing Of Time [Z.S] by BarryStylik
BarryStylik
  • WpView
    Reads 2,840
  • WpVote
    Votes 427
  • WpPart
    Parts 9
-اسمت رو‌ نگفتی +فرشته‌ی نجاتت؟ تک خنده‌ای کرد و مرد هم لبخند زد حس شوخ طبعی عجیبی داشت مرد روبه‌روش -به هرحال از کمکت ممنونم ...فرشته‌ی نجاتم به مرد چشمک زد و با عجله از پله ها پایین رفت...
𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐋𝐚𝐯𝐞𝐧𝐝𝐞𝐫 |𝐙𝐚𝐫𝐫𝐲| by callusbisbarry
callusbisbarry
  • WpView
    Reads 1,062
  • WpVote
    Votes 144
  • WpPart
    Parts 4
‎حالا یه سال گذشته ‎فکر کنم فهمیدم چطوری ‎چطوری ولت کنم بری و اجازه بدم این صحبت تموم شه ‎من میدونم، تو میدونی، ما میدونیم ‎تو برای همیشه نمیمونی و این اشکالی نداره ‎من میدونم، تو میدونی، ما میدونیم ‎ما برای هم ساخته نشده‌بودیم و این اشکالی نداره ‎ولی اگه دنیا داشت به پایان می رسید ‎تو میومدی پیشم، درسته؟ ‎میومدی پیشم و شب رو میموندی ‎بدون اهمیت به چیزی بهم عشق میورزیدی؟ ‎تمام ترس‌هامون بی‌ربط میشدن ‎اگه دنیا داشت به پایان میرسید ‎تو میومدی پیشم، درسته؟ ‎آسمان سقوط میکرد درحالی که محکم در آغوشت میگرفتم ‎و هیچ دلیلی وجود نمیداشت ‎ما حتی مجبور بودیم خداحافظی کنیم ‎اگه دنیا داشت به پایان میرسید ‎تو میومدی پیشم، درسته؟ ‎درسته؟ ‎اگه دنیا داشت به پایان می رسید... If the world was ending :)