Fanfiction : I Need U ( YEANBIN , JAYWOON)
موقع احساس های ترسناک بچگونه اش مثل هیولا به جونش میوفتادن و همش مثل خره توی گوشش ناله میزدن «تو مادرتو نا امید کردی » بارون لعنتی به تگرگ تبدیل شد و قفسه سینه ، شکم ، پهلو و سر صورت پسرک پنج ساله برخورد میکرد و باعث میشد چین خفیفی میون ابرور هاش بندازه ، با اون قدم های کودکانه به سمت ایوون پیش برادر کوچیک دو ساله اش...