Tarane28
- Reads 23,657
- Votes 5,256
- Parts 24
جایی که لویی توی یه آموزشگاه موسیقی کودکان کار میکنه و هری یه تتو آرتیسته که همراه با گربهـش اولی، یه زندگی آروم و بی سر و صدا داره. به علاوه ی این که هر دوتای اون ها برای تشکیل خانواده و داشتن بچه های کوچولو، یه کم زیادی اشتیاق نشون میدن.
_______
" فهمیدم عشق یه عکس یادگاری نیست. عشق یه کالای مصرفیه، نه یه چیز پس انداز کردنی. نباید عشق رو مثل یه دست لباس که فقط همون اوایل تمیز و قشنگه استفاده کرد. عشق نباید نتیجه ی ترس از تنها موندن باشه؛ نباید بچه ی اضطراب باشه. آخر همه ی اینا فهمیدم که برای من، عشق تویی. واسه ی همینه که میخوام تا آخرین قطره ی عشق توی قلبم رو صرف تو کنم. میخوام به ساده ترین حالت ممکن دوستت داشته باشم. میخوام جوون بمونم تا همراه با تو پیر بشم."
《برشی از متن داستان》
A Larry Stylinson fanfiction⚣︎