دوست داشتنی~
3 stories
Please you stay alive by Bakabarun
Bakabarun
  • WpView
    Reads 5,889
  • WpVote
    Votes 816
  • WpPart
    Parts 19
_فرشته‌ها ترسناک‌تر از شیاطین‌ان. صدای هیونجین گرمای خفیفی داشت. مثل یه آتیش کوچیک وسط زمستون‌های مسکو. خم شد و کلاه کت پسر رو روی سرش کشید و درحالی که نفسش رو کنار گوش‌‌های فلیکس رها می‌کرد با ناامیدی لب زد: _ و لعنت به من اگر بال‌هات رو لمس کنم، آنجل! *** برای فلیکس یه شیفت معمولی بود توی یه روز معمولی، تا وقتی که سرکله‌ی اون مرد پیدا شد با یه دختر غلتیده در خون توی آغوشش، با لب‌هایی که می‌لرزیدن و اشک‌هایی که به هیچ‌وجه شباهتی به هیبتش نداشتن. فلیکس مرگ و خون زیاد دیده بود اما وقتی مرد سیاهپوش با آخرین توانش زمزمه کرد: " اون همه‌چیزمه... نجاتش بده" لرزید. فلیکس نتونسته بود و حالا باید وقتش رو صرف نجات هیونجین می‌کرد. Fanfiction Couple: Hyunlix, Minsung Genre: Romance, Drama, Mafia Upload: Sundays Writer: Rain
𝗧𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿𝗶𝗻𝗲 𝗿𝗲𝘀𝗰𝘂𝗲 𝗼𝗽𝗲𝗿𝗮𝘁𝗶𝗼𝗻 by ImLuna_moon
ImLuna_moon
  • WpView
    Reads 287,694
  • WpVote
    Votes 49,800
  • WpPart
    Parts 54
[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] وقتی که امگای نارنگی مثل همیشه به کتابهاش پناه آورده بود تا شکستی که اخیراً خورده بود رو فراموش کنه، کتابی با اسم و طرحی جالب توجهش رو جلب کرد. زمانی که اون رو خوند متوجه‌ی چیز عجیبی شد؛ اتفاقات و شخصیت های اون کتاب واقعی بودن و حتی خودش هم توی ‌داستان بود! این یه‌جور پیشگویی بود؟ ولی چرا اون باید یه شخصیت شرور باشه؟ یعنی آخرش قراره که به همین سادگی نابود بشه؟ یکی به نارنگی کمک کنه.. · · ─────── ·𖥸· ─────── · · Name:Tangerine rescue operation[عملیات نجات نارنگی] Genre: Omegaverse, Fantasy, Romance, Fun, Maybe a little smut? Couple: Kookv Writer: Luna🌙 ◉Start:1401/06/28 ◉End: 1403/01/16 ░این فیکشن هیچ ارتباطی به زندگی و شخصیت واقعی آرتیست ها ندارد! همچنین فاقد اسما‌ت‌های مولایی است دوست عزیز🦭
No camera, yes love by _iamanita_
_iamanita_
  • WpView
    Reads 82,758
  • WpVote
    Votes 14,108
  • WpPart
    Parts 39
خلاصه: دوست خوب خانواده‌ی دومه؛ اصلا دوست خوب یه واجبه واسه زندگی هرکسی ولی... وقتی بهترین دوستت تبدیل بشه به عشقت... یه دردسر بزرگه! شنیدی می‌گن عشق مخفیانه یه مزه‌ی دیگه داره؟ ولی به نظر اونا عشقی که مخفی نبود و باید مخفی نگه داشته می‌شد از اون نوعش بود که نباید امتحان کنی... عشق به هم‌جنس؟! قطعا باید ازش دوری کرد! گناه... هنجارشکنی... ممنوعه... هرچی! اونا فقط می‌خواستن دیگه تا ابد هیچ دوربینی نباشه و یه بله‌ی بزرگ بگن به عشقی که داشت در خونه‌ی قلبشون رو از جا در می‌آورد... 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺 *من زیاد تو شروع خوب نیستم پس خواهشا با همون پارتای اول قضاوت نکنید و یکم بیشتر بخونید و به داستان این شانسو بدید که خودشو بهتون نشون بده، از پارت پنج شیش داستان اصلی شروع می‌شه❤️* * این فیک ریل لایفه! تاریخ‌ها و وقایع گفته شده و هشتاد درصد دیالوگ‌ها واقعی هستن و فقط اتفاقات پشت دوربین زاده‌ی ذهن نویسنده است* * واسه هر پست این فیک زمان زیادی صرف شده تا حدالامکان با رعایت تمام جزئیات واقعی، موقع خوندن فیک بتونید بهتر باهاش ارتباط برقرار کنید؛ خواهشا کسی کپی نکنه!! * *رده‌ی سنی +۱۸ سال رو رعایت کنید* 💜کاپل اصلی: تهکوک💜