『𝐌𝐎𝐍𝐓𝐌𝐀𝐑𝐓𝐑𝐄』
_از بچگی، این ماهیچهی تپندهی لعنتی تو سینهم، مشکل داشت. درد میگرفت و نفسم رو میبرید... ولی وقتی برای آخرین بار منو بوسیدی، درد جدیدی رو تجربه کرد؛ نه تنگ شدن عروق بود و نه تپش نامنظم، داشت مچاله میشد... داشت تپیدن رو فراموش میکرد. +تهیونگ، من برای عاشق بودن به پاریس نیازی نداشتم، خندههای تو این شهر رو «مونمارتر» من می...