Parihalsey
- Reads 5,913
- Votes 1,283
- Parts 19
«اِکو»
تکرار!
تکرارِمرگِ وجودِ بی تکرارش تو لحظات متوالیِ زندگیش،هیچوقت تکراری نمیشد!
از تمام عالم، یه فضای کوچیک به اندازه آغوش "اون" رو می خواست و همون براش ممنوعه ترین بود.
.
.
.
.
.
نفس عمیقی کشیدو با صبوری و صدای آروم تری ادامه داد.
-مثل همیشه با هم حلشون میکنیم پس ازم فاصله نگیر!دور نشو!فرار نکن! مهم نیست اون مشکل کوفتی چیه با من ازش عبور میکنی.
شمرده شمرده ادامه داد
-من...ازش...عبورت...میدم.
دستشو کشید و دوباره سمت حموم رفتن.اینبار مقاومت نکرد،صدای غر زدنشو در حالی که دمای آب و تنظیم می کرد می شنید،اجازه داد وان پر بشه.
.
.
.
.
.
قطره های عرق روی ستون فقراتش سر می خوردن.فشار عصبی داشت از پا درش میاورد اما تغییری توی صورتش ایجاد نکرد.به صورتش خیره شد.
-می دونی در آخر به اینجا میرسی ولی هر دفعه تکرارش میکنی.
"عوضی"خطاب بهش،تو دلش گفت. سعی کرد صداش نلرزه.
+و هر بار به این نتیجه میرسیم که من راست می گفتم.غیر از این بوده؟
کمی روی مبلش جا به جا شد و به نشونه نه سر تکون داد.
-حرفات دلیل خوبی برای اعتماد کردن نیست پارک.
با دست به خودش اشاره کرد.
+بدنم چطور؟اون می تونه دلیل خوبی باشه.
نگاهی به سرتا پاش انداخت.
-باید ببینم...
با اشارش،افرادش به سمتش اومدن.ناخداگاه دستاشو مشت کرد و محکم ایستاد.چرا عادت نمی کرد؟چرا نجات