Cafune
Blue__siide
- Reads 15,543
- Votes 2,473
- Parts 42
و انگار که نتونسته باشه خود دار بمونه، با اشکی که ناخواسته رو گونش میریخت، دست گذاشت رو سینهی پسرِ مقابلش و لب باز کرد تا جور دیگهای گِله کنه.
-اصلاً... امشب تولدمه؛ چرا یادت نیست؟
با دلگیری به چشم های جونگکوک خیره شد و با درک نکردنِ حسِ چشماش، اشکاش با شدت بیشتری راه خودشون رو پیش گرفتن.
امشب حتی ذرهای ملاحظه تو وجودش نداشت... تمامِ درد ها و سختی هاش با چسبیدن به قفسهی سینش، فرصتِ ابراز میخواستن و انگار این جملات همون درد ها و سختی ها بودن که بیرون ریخته شدن!
-سه ساله بهم تبریک نگفتی... چرا بهم نگفتی تولدت مبارک کافونه؟
تک به تکِ کلماتش، حال عجیبی به جونگکوک میدادن جوری که با شنیدن "کافونه" بی طاقت لب گزید و نگاهش رو به سقف داد.
کاش این سؤال هایی که داشتن جونش رو میگرفتن... همین الان تموم میشدن!
-چرا منو نگاه نمیکنی؟ مگه من کافونهی تو نیستم؟
فشار دندونای پسر کوچیکتر رو لبش بیشتر شد و نفسش به شمار افتاد.
تهیونگ خبر داشت با این طوری حرف زدنش، داره چی به سرش میاره؟.
-بسه...
ژانر: پزشکی، روزمره، رمانس، انگست
کاپل اصلی: ویکوک
کاپل فرعی: یونمین
دیلی من: In_blueside@