ناروَن های سوخته
(داستان واقعی) همان موقع که فکر می کردم زندگی روی خوشش را نشانم میدهد چنان مرا به زمین کوبید که دیگر نای برخواستن ندارم. اینجاست که میفهمی "جان" کم اهمیت ترین قسمت زندگیست و از دست دادنش راحت ترین چیزی که میتوانی تحمل کنی. حتی گاهی می شود آرزویت. و من محکوم شدم به زنده ماندن...
Mature