Younsaya's Reading List
67 stories
Every Broken Heart Knows(persian) by destielissaved
destielissaved
  • WpView
    Reads 8,599
  • WpVote
    Votes 798
  • WpPart
    Parts 17
وقتی که دین وینچستر توی تولد 25 سالگیش چیزی که باید خیلی زود تر بهش گفته میشد، فهمید. و در ادامش اتفاقتی افتاد که دین همش مجبور میشد ارزو کنه و به عقب برگرده تا دوباره اشتباهشو تکرار نکنه... هیچ چیز اونطور که به نظر میاد پیشت نمیره...همه چیز قرار نیست به خوبی و خوشی گل روز و بوسه تموم شه... آدما تغییر میکنن...اما کسی میتونه احساس بینشونو تغییر بده؟ A Destiel AU
you went🕯️رفتــی by Supernatural313
Supernatural313
  • WpView
    Reads 1,727
  • WpVote
    Votes 151
  • WpPart
    Parts 23
📌وضعیت: متوقف شده...🖤📚 ⏳آغاز: ۲۸ نوامبر ۲۰۱۹ ⌛پایان: ۲۰ فوریه ۲۰۲۰. ⏰ بازنویسی: ۱۰ ژوئن ۲۰۲۵ در مسیر تیمارستان، صدای فریادهایش خیابان را پر کرده بود. صدایی از جنس التماس، از عمق استخوان و شکستگی یک روح. صدایی که در باد گم می‌شد، اما هنوز در سینه‌اش زنده بود: «بهش بگید... بهش بگید اگه برگرده... خوب می‌شم...» 🏎️🏁 سکوت پیش از طوفان... چراغ‌ها چشمک می‌زدند. موتور‌ها غریدند. هوا بوی سوخت و انتظار گرفته بود. صدای بلندگوی مسابقه نفس‌ها را در سینه حبس کرد: سه... دو... یک... حرکت! و ناگهان انفجار صدا، جیغ لاستیک‌ها، مارپیچ‌های جاده، تقلا میان باندها، و رقابتی که با هر ثانیه به تپش قلب تبدیل می‌شد. در میان تمام خودروها، یکی از همه سریع‌تر بود. ماشین زرد مسابقه‌ای همچون تیری از کمان، باندها را شکافت و از خط پایان گذشت. در ماشین باز شد. نخست پای راستش بیرون آمد. محکم، مصمم. سپس او کامل از خودرو پیاده شد. قدی بلند و هیکلی تراش‌خورده، عضلاتی آماده برای نبرد. موهایی بلند و بلوطی که در نسیم پیروزی به رقص درآمده بودند. پوستی آفتاب‌سوخته، و چشمانی که تمام طیف رنگین‌کمان را در خود پنهان داشتند... این بود قهرمان زمین مسابقه. پادشاه سرعت. --- و صدایی، در دوردست‌های ذهنش، هنوز در گوشش زنگ می‌زد. صدایی که روزی به
( Wincest )( j2 ) Supernatural / season 15 Continuation of the last part by Supernatural313
Supernatural313
  • WpView
    Reads 3,315
  • WpVote
    Votes 421
  • WpPart
    Parts 21
📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎📚 ⏳آغاز: ۳۲ نوامبر ۲۰۲۰ ⌛پایان: - -- ⏰ بازنویسی: --- سوپرنچرال / فصل 15 ادامه قسمت آخر : احساسی غیر از برادری ، احساسی به نام عشق Supernatural / season 15 Continuation of the last part: A feeling other than brotherhood, a feeling called love ... من عاشقت بودم و حتی مرگ من هم نتونست احساس من رو نسبت به تو تغییر بده من همیشه عاشقت بودم سمی ... راستش تا قبل از این داخل تلگرام فف می‌نوشتم لقبمS.M.Hهست میدونید من با دیدن پایان این سریال حس کردم چیزی از وجودم گم شده من ده سال با این سریال زندگی کردم و سم و دین جزوی از وجودم شدن ، پس الان برام سخته که با پایانش کنار بیام من خیلی کتاب های روانشناسی میخونم و متوجه شدم که احساسی که بین سم و دین هست ، تنها یه حس برادری نیست و این سریال راز های بزرگی رو درون خودش جا داده تو این فف میخوام با حمایت شما به اون راز ها بپردازم مرور گذشتشون و حسی که از ابراز اون میترسن حسی غیر از برادری ، حسی به اسم عشق حسی که شاید به خاطر عشقی که جنسن و جرد بهم دیگه دارند ، روی شخصیت تأثیر گذاشته :) لطفا حمایت کنید و با نظراتتون بهم انگیزه بدید ♥️ #S_M_H
Blue strawberry by nocte_cattus
nocte_cattus
  • WpView
    Reads 31,929
  • WpVote
    Votes 6,062
  • WpPart
    Parts 37
«کامل شده√» یه بچه که مادرش رو از دست داده یه پدر که همسر عزیزش جلو چشماش پر پر شد، ولی اینا همه شروع داستان بودن. یک دوست شایدم فرشته محافظ از طرف اون زن به سمت اون پدر و پسر فرستاده می‌شه. اون فرد قراره کمکش کنه، با بدخلقی هاش کنار بیاد و بچه رو بزرگ کنه. درواقع اون دو مرد خیلی خنگن نمی‌فهمن توی این مدت عاشقش هم دیگه شدن. به نظرتون با شیطنت های پسر کوچولوی داستان این دو نفر بهم میرسن؟ کاپل: کوکجین
as above, so below [ stony ] by taraTVKL
taraTVKL
  • WpView
    Reads 1,225
  • WpVote
    Votes 282
  • WpPart
    Parts 42
نگاهی به اتاق انداخت. هیچ نشونه ای از درگیری یا وروده اجباری نبود. همه چیز جز ان تخت خونین طبیعی به نظر میرسید. آهنگی در اتاق پیچید.‌ کمی بعد تلفن را زیر ملافه ها پیدا کرد . شماره ای ناشناس بهش زنگ میزد. با تردید ان را برداشت و دکمه سبز را زد. :( خدای من استیو! معلوم هست کجایی ؟ میدونی چقدر بهت زنگ زدم ؟ ) سم بود. سمی که نگران و عصبی بود. با صدای ضعیفی جوابش را داد :( سم... ) داد و بیداد هایش متوقف شدند. عصبانیتش محو شد ،فقط نگرانی در او ماند :( ناتاشا ؟ .... استیو پیش توعه ؟) ناتاشا دوباره نگاهی به تخت انداخت :( نه سم. فکر کنم استیو....یه بلایی سرش اومده ) داستان پس از اتفاقات جنگ داخلی رخ می‌دهد. زمانی که استیو و بقیه فرار هستند. انها در کشور های مختلف پخش شدند و از هم خبر‌ ندارند. اما با گم‌ شدن استیو مجبور می‌شوند دور هم جمع شوند تا او را نجات دهند ، با وجود تمام‌ اختلافات و مشکلات. زمان مواجه با دشمنان ناشناخته چاره ای جز اعتماد به یک دیگر ندارند. خدای فریبنده که بهشان حمله کرده بود ، قاتل سابقی که پدر و مادر یکی از آنها را به قتل رسانده بود و خون خوار هایی که به ظاهر ۱۷ سالشان بود اما قرن ها زندگی کرده بودند ، هیچکدام مهم نبود. زمان به سرعت می‌گذشت و وقتشان محدود بود پس چشم هایشان را می‌بندند و به هم اعتماد می‌کنن
fun time with avengers 3 (complete✔️) by captainharryedward
captainharryedward
  • WpView
    Reads 53,426
  • WpVote
    Votes 7,029
  • WpPart
    Parts 200
به بوك سوم فان تايم و دنياي زيبا و رنگارنگ شيپ هاي دوستداشتني خوش اومديد🙂 "اينجا لحظات خنده داري رو ميبينيد كه تو فيلم ازشون خبري نبوده😁" ❤️💛💚💙💜💗 ♥️Love Is Love ❤️ ❤️💛💚💙💜💖 and I die for ♥️Stucky♥️ ♥️Thorki♥️ ♥️Ironstrange♥️ captain ⚓️♥️🐍
White Rose by 124maryam
124maryam
  • WpView
    Reads 4,632
  • WpVote
    Votes 423
  • WpPart
    Parts 69
عمارت استارک فراموش نمیشه... ارباب فراموش نمیشه... تونی فراموش نمیشه... اون اسمونی که تیرگی شده طبیعتش فراموش نمیشه... اون اتاقا ‌‌که هر کدوم یاداور یه خاطر بودن... یه درد... هر بار مرگ... فراموش نمیشه... هیچوقت... عمارت استارک کنج قلب و ذهن من جا خوش کرده... و تا ابد و یک روز دوستش دارم و براش عاشقی میکنم... برای دردا و زخمای پنهون ارباب اشک میریزم... من حتی سرماشم دوست دارم... و اون پنجره های بخار گرفته... دوستش دارم...حتی تموم شدنشو... Starker_White Rose
The good bad guys by itsmeHanieh
itsmeHanieh
  • WpView
    Reads 8,424
  • WpVote
    Votes 1,295
  • WpPart
    Parts 31
شاید بقیه بگن اون پسر بدیه... ولی وقتی میخنده من فقط یه فرشته میبینم : ) -جلد دوم Then came you *شیپ های اصلی : ملک/ استرک/ زیام *شیپ های فرعی : هرماس / جیلنهالند ژانر : رومنس / انگست / درام
Old Soldier's Love by Callmefwt_
Callmefwt_
  • WpView
    Reads 8,843
  • WpVote
    Votes 1,361
  • WpPart
    Parts 34
"+تو تنها نیستی... -چون من تا آخر خط همراهتم" مرسی که قراره بخونین+_+ بوجح فاطیما*~* Genre:romance^^
perfect match [gyllenholland] by mewrySH
mewrySH
  • WpView
    Reads 12,639
  • WpVote
    Votes 2,360
  • WpPart
    Parts 21
[completed] ميسون:متاسفم،ديگه نميتونم باهات حرف بزنم. ناشناس:چه اتفاقي افتاده؟اين خيلي غير منتظره بود. ميسون:من با يكي ديگه ام و راستش اونقدر ها هم ازت خوشم نمياد. ناشناس:اوه ميسون:فقط ديگه بهم تكست نده،باشه؟ ______________________________ اولين فيكشن فارسي جلنهالند:)