?
53 stories
The Panacea | نوشدارو  by Romiii160
Romiii160
  • WpView
    Reads 1,569
  • WpVote
    Votes 214
  • WpPart
    Parts 8
اینجا خیلی بی روحه؛ صندلی چرمش سرد و همه چیزش سفیده. -:◄ میتونیم شروع کنیم؟ ► سر تکون میدم و شروع میکنم: -:◄ یادم میاد وقتی که شروع شد، یه حس شیرین بود که باعث میشد عرق سردی روی مهره های گردنم بشینه! وقتی ناخودآگاه بهَم نزدیک شدیم، بی صدا نالیدم تا چیزی نشونم بده؛ اونم با چشماش جرعتم رو به تنگنا کشید تا ترغیبم کنه بیشتر بهش نزدیک شم. من فقط میخواستم اون بمونه. واقعا نمی‌دونم باید چه احساسی راجبش داشته باشم. بمن فهموند این حس چیزی نیست که بزور بشه گرفتش؛ این چیزیه که ناخواسته هدیه‌ش کردیم به همدیگه. شاید اون چیز خاصی که تو حرکاتش داشت، منو به کنارش بودن محتاج کرد. بمن دلیلی برای ادامه دادن داد؛ چیزی که ازش گرفتم! ►
Spring dreamer. |zarry| by Ya_sa_Mmin
Ya_sa_Mmin
  • WpView
    Reads 3,519
  • WpVote
    Votes 881
  • WpPart
    Parts 20
اینا رو برای تو می نویسم. چون این قصه، قصه ی من و توئه... قصه ی رویاهایی که گم شده بودن...
Defenceless by Yas_stylik
Yas_stylik
  • WpView
    Reads 226
  • WpVote
    Votes 45
  • WpPart
    Parts 2
" دنیا تو رو در هم میشکنه و تو هرشب به من پناه میاری تا آروم بشی، فکر میکنی من چی‌ام؟ قرص آرامبخش؟ " " تو خونه منی " ----- هیچوقت انقدر بی دفاع نبودم... من خیلی از سرسخت بودن خسته ام، فقط میخوام توسط تو دوست داشته بشم!....
ARE YOU HUMAN TOO?[Z.S] by sarahz_A
sarahz_A
  • WpView
    Reads 1,578
  • WpVote
    Votes 219
  • WpPart
    Parts 6
واسه من مهم نیست شما چی صداش میزنید! شیء؟! اسباب بازی؟! آشغال؟! من عاشقشم... حالا اگر میتونین واسه نابودیش تلاش کنین اما اگر چیزیش بشه شما قاتلین چون منم با اون کشتین...
•SOUR DIESEL• by hos9a_reyhani
hos9a_reyhani
  • WpView
    Reads 11,280
  • WpVote
    Votes 2,337
  • WpPart
    Parts 42
و دوباره همون چشم‌ها، چشم‌هایی که مثل سور‌دیزل بودند. همونقدر اعتیادآور، خطرناک و نفرین شده. " عزیزم! تماشا کن، ببین چجوری دنیات رو از چیزی که هست تاریک‌تر می‌کنم. با چشم دلت نگاه کن، چون من اون سوردیزل‌های زیبا‌ رو از حدقه درآوردم. ببین، ببین چقدر زیبا روی دستم میرقصن! چرا تحسینم نمی‌کنی؟ اون لب‌های سرخت رو باز کن و تحسینم کن که چطوری چشم‌هات رو به زیبایی تمام، مثل سور‌دیزل دود میکنم. زیباست نه؟ " -HOSNA^__^ 💛ZARRY STYLIK💚
•THE LOST WORLD• by hos9a_reyhani
hos9a_reyhani
  • WpView
    Reads 7,400
  • WpVote
    Votes 1,367
  • WpPart
    Parts 23
هرچیزی در این جهان امکان گم‌شدن دارد، حتی خودش! جهان‌گمشده با جنگ، مرگ، خون، نفرت و کینه توام است. جهانی که در آن خبری از صلح نیست! اما، پیش‌بینی تمام جهان‌گمشده را دگرگون می‌کند. کسی پا به این جهان می‌گذارد که تمام قوانین را نقض می‌کند، یک استثناء. کسی که به ارمغان آورنده‌ی صلح است. وارث جهان‌گمشده. حال، همه با پا خاستند، برای نابود کردن مستثنی. و این داستان جهان‌گمشده است. به جهان گمشده، مهد نبرد خوش‌آمدید! •الهام گرفته از: نبرد با شیاطین و سرزمین اشباح-دارن شان• -HOSNA^__^ 💛ZARRY STYLIK💚
FORGET  by zaymooo
zaymooo
  • WpView
    Reads 4,941
  • WpVote
    Votes 1,289
  • WpPart
    Parts 30
به راستی فراموشی چیست... گرفتن یک انسان از خاطرات یا متلاشی کردن لحظات تعفن آمیز و درد منشانه در حیات همان انسان ؟ آیا فراموشی از دست دادن مرور شگفتی بال های پروانه یا عطش سقوط در اتمسفر عشق است؟ حقیقت فراموشی چیست؟ غیر از این است که حقارت زمان را در بند میپیچد و در فریاد ناپیدای روح خویشن را دفن میدهد؟ فراموشی ... مگر به یاری شیطان آمد روزی که به فرار از تمام داشته هایش راضی شد و سلطنتی زمینی برای خودش مفهوم داد؟ اما من میدانم فراموشی به راحتی فراموش شدن نیست! میدانم کابوس هایم باید تمام شوند، میدانم زخمهای عمیق باید در واپسین لحظات مرگ مانند باد کوهستان رها شوند، میدانم نهایت دست وپا زدن جز غرق شدن نیست،میدانم روزها باید بگذرند، میدانم که نباید تورا دوست داشته باشم، اما من با این مغز وارونه که تمام نشدن ها را به عینیت تبدیل میکند چه کنم؟ چاره ی فراموشی مگر با پاک کردن و پاک شدن از هر آنچه که رویش سایه افکنده ای ممکن نخواهد بود. پس تو نیز با من به درون من سقوط کن که ته مانده ای فراموشی از خاکستر ما باقی بماند.
Kiss & Cry |Zarry| by callmebiscuit
callmebiscuit
  • WpView
    Reads 12,189
  • WpVote
    Votes 1,719
  • WpPart
    Parts 15
ساعت دقیقا ۲۳:۴۰ رو نشون میداد. درحالی که روی تخت نامرتبش نشسته‌بود با مدادی که توی دستش داشت روی برگه‌ی روبه‌روش با خط ریز و مورچه‌وارانه نوشت «مقدمه». انگشتاشو سه بار متوالی به گوشه برگه کوبید و عصبی یه گوشه پرتش کرد. نفسشو تلخ بیرون داد و با صدایی لرزون‌تر از دستاش چیزی رو که «اون» بهش گفته بود تکرار کرد:«مزخرفه! بدترین خیانتی که میتونی در حق یه کتاب چندصد صفحه‌ای بکنی، اینه که بخوای توی ده بیست تا کلمه واسش خلاصه بنویسی!» لبخندی زد که زهرمار کرد شیرینی خاطره‌ی صداشو توی ذهنش... بی مقدمه بالای صفحه اسم داستانو نوشت: kiss and cry.