فیکشن : اون دوست دخترمه پایان یافته 🦋 ژانر : عاشقانه؛ تاریخی؛ غمگین کاپل : جنلیسا خلاصه : خانواده و اتفاقاتی که بین اعضای خانواده پادشاهی داخل قصر میوفته و عشقی که از اولشم برای همه شوکه کننده بود بیشتر همه چی رو بهم میریزه .. ولی عشق جنی به شاهزاده سئونگ جانشین پاوشاهی پایدار میمونه ؟ یا مسیر دیگه ای با تجربه های دیگه ای رو انتخاب میکنه ؟

★ پادشاهی ★ یک نبر بزرگ بین دو امپراطوری قدرتمند اما چی‌میشه اگر یک امپراطوری پادشاهش رو از دست بده و ملکه تصمیم احساسی بگیره؟ این تصمیم چه‌گونه تمام میشه؟ هیچکس جواب این سوال رو نمیدونه آیا شکل گرفته عشقی از تنفر پایان خوش‌است، یا مرگ هزاران انسان بی‌گناه جنگ بر علیه کشور و مردم خود یعنی اون زن ارزش اینهمه خون و خونریزی را دارد؟ 𝗇𝖺𝗆𝖾: 𝗄i𝗇𝗀𝖽𝗈𝗆𝖾 𝗀𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖾𝗇𝖾𝗆𝗒 𝗍𝗈 𝗅𝗈𝗏𝖾, 𝗋𝗈𝗆𝖺𝗇c𝖾, 𝖿i𝗀𝗁𝗍 𝗐𝗋i𝗍𝖾𝗋: 𝗇i𝗏𝖺 𝖼𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝗃𝖾𝗇𝗅i𝗌𝖺

She stares right at me, "You eat like a pig." "You look like a pig." I rolled my eyes, continuing to eat. "A pretty damn sexy pig." She winked. "You might be a sexy pig, but you talk like a donkey." "Are you agreeing that I'm sexy?" She narrowed her eyes, smirking. "No...I didn't mean it like that. I just..." I blushed. The nerve of this girl. __________________________________________ Lisa Manoban. A girl leading her normal life. She has great grades, an amazing personality, and two better than awesome best friends. Insert in Jennie Kim. A type of girl Lisa Manoban hates. In other words, she's a bad girl...A girl with a flirtatious personality filled with sarcasm and sass. One day when Lisa's best friend leaves her 'for good', Lisa needs to find a way to get revenge. Well, the best person to help her with that? Jennie Kim. But Jennie kim will only help her if she wins a bet. Little does she know that this bet will change everything... A bet with the bad girl. _______________________ Smut Free 😉 xoxo ⚠️ NOTE: ⚠️ This is merely an adaptation. I did not own this story. ‼i just changed it into jenlisa I don't get payed by posting it this.i just edit it and upload it for the pleasure of reading it.if you would like to read the original version check it out on fantasticallymeg_. ALL CREDITS GOES TO THE ORIGINAL AUTHOR/S.

A rich spoilt princess and her bodyguard (Jennie is the bodyguard in this but both are kind of top in this story) ©naruuu21 i think

فیکشن : عاشق هم گروهیم شدم ژانر : عاشقانه؛ موزیکال؛ درام؛ جوانان روزهای آپ : ___ کاپل ها : جنلیسا و چهسو خلاصه : سرنوشت دختری که عاشق هم گروهیش میشه و مجبور به پنهون کردن رابطه شون میشه چی میتونه باشه ؟ میتونن زندگی مثل بقیه زوج های عاشق داشته باشن یا مجبور به پایان دادن رابطه شون میشن ؟ گروهشون با فاش شدن رابطه واقعی جنی و لیسا چه اتفاقی براش میوفته منحل میشه یا نه ؟!

فیکشن : گرگ فصل ها : پایان یافته 🐺 فصل اول : * تمام شده * فصل دوم : * تمام شده * نویسنده : آرینا کاپل : جنلیسا ژانر : گرگینه؛ ورزشی؛ ماوراطبیعی؛ عاشقانه؛ درام؛ انگست خلاصه : جنی دختری ثروتمند که زندگیش رو با تفریح و خوش گذرونی میگذرونه و به اجبار خانواده اش یه بالرین میشه یه روز با یه گرگ سفید زخمی برخورد میکنه جونشو نجات میده .. جنی بعدها یه سری رازها در مورد اون گرگ میفهمه که میشه که بخواد بهش کمک کنه .. لیسا دختری که یه زندگی معمولی داشت اما یه روز یه اتفاق باعث میشه از همه دوری کنه دختری که فکر می کرد معمولیه در اصل معمولی نبود و خودش با فهمیدنش مجبور میشه خونشو ترک کنه ..

فیکشن : عشق دردناک فصل ها : پایان یافته 🖤 فصل اول * تمام شده * فصل دوم * تمام شده * نویسنده : آرینا کاپل : جنلیسا ژانر : جی ال، عاشقانه، ورزشی، مدرسه ای، خانوادگی، درام، انگست . خلاصه : لیسا دختری که علاقه زیادی به بوکس داره و دوست داره که بوکسور حرفه ای بشه اما مادربزرگش ازش چیز دیگه ای رو میخواد که بخاطر همین اختلاف نظر کلی کشمکش بینشون به وجود میاد اما لیسا به حرفای مادربزرگش عمل خواهد کرد ؟ و یا اگر به حرف مادربزرگش گوش کنه عکس العمل خانواده اش چی میتونه باشه ؟ ... طی این مشکلات دختری به اسم جنی وارد زندگیش میشه که لیسا رو به کل تغییر میده ولی آیا عشق اونا با وجود مشکلات لیسا؛ پایدار میمونه ؟ اونا برای آینده خیالی که برای خودشون ساختن رویا پردازی می کنن ولی اینکه چه چیزی در انتظارشونه رو حتی خودشون هم نمیدونن . آیا به این رویاهایی که شب و روز با هیجان در موردش حرف میزنن؛ میرسن ؟ ...

[COMPLETED] (Where Jennie and Lisa have to hide their relationship for the sake of someone.) 'I love you' she said.. When everything was still fine. When everything was still normal. When she could still say it without restrictions. 'I love you but...' is now what she says to me. I understand why. I need to understand why. But until when? Our relationship is full of love, yet full of buts. Full of secrecy. (This is a short story consists of 4 chapters.)

(Completed Jenlisa) Lisa and Jennie, have been in love with each other for so long as the courage comes out of the Thai, to propose to her girlfriend in front of everyone. Frustration creeps on Jennie as she finds herself falling out of love with her wife, almost five years in. Blurry stages rock the two of them when Lisa decides to adopt a child; going with the plan, Jennie agrees. But it was too late, she wasn't happy anymore. Dirty dishes on the sink, going out, and finding ways to betray the sadness in her wife's eyes, Lisa reaches her breaking point, only to find out the truth and to walk away. How will Jennie put the puzzles back together? Do such assumptions control how you feel or think? And will the cycle be pinned? Read to find out. - #13 jenlisa as of 8/12/22 "Know that I loved you so bad, I let you treat me like that, I was your willing accomplice, honey".

این جرمه که ببینمت؟! این گناهه که بتونم فقط از دور نگاهت کنم؟!:) این گناهه که عاشقت باشم؟!