Mamacita_01
- Reads 288
- Votes 61
- Parts 10
┊Summary:
اشرافزاده بودن همیشه شامل یک سری قوانین مشخص میشد اما جونگکوک نه مثل بقیه بزرگ شده بود و نه هم ریشهی اونها بود. به خاطر همین هم حاضر شد برای نجات دوستی که هرگز ملاقاتش نکرده بود، پا به کشوری بذاره که به خاکستری بودن شهرت داشت. حالا کی تضمین میکرد که تا چه مدت میتونه اونجا زنده بمونه؟
┊Teaser:
"- تهیونگ، خوشحالی؟
لرز نامشخصی از سوال پرسیده شده توی تنش نشست.
- هستم. تو چی، خوشحالی؟
- هستم.
سرش رو پایین انداخت و به دست آزاد جونگکوک که فاصلهای با دست خودش نداشت، نگاه کرد. میتونست موقع راه رفتن دستش رو بگیره؟
- پس یعنی برمیگردی؟ قرار شد وقتی خوشحال کنار هم قدم زدیم برگردی.
- بیا یه تعداد مشخصی رو تعیین کنیم. مثلا وقتی ده بار خوشحال کنار هم قدم زدیم من برمیگردم.
انگشت اشارهاش رو به دست جونگکوک زد و به سمتش برگشت.
- با این تعدادی که تو گفتی تا ابد باید همینجا بمونی!
- پس پنج تا؟
- سه تا.
- قبوله!"
┊Genres: Romance, angst, smut, Political
┊Couple: Vkook (vers)
┊Writer: osiris
┊Up: saturday