hanol_min
نامجون که بازیگره یه آینه هدیه میگیره و یه شب نزدیک صبح وقتی بیدار میشه توجهش به آینه جلب میشع که نه تصویر خودش و نه تصویر اتاقشو نشون نمیده.! جلوی آینه وایمیسته و بهش نگاه میکنه که پسر دیگه ای روبروش ایستاده و انگار نمیتونه نامجون رو ببینه و داره با خودش حرف میزنه..
+چرا نمیتونم نجات پیدا کنم؟