Jesse Morris was a shy 25 year old who worked down the street from Janvier Inc. Hal Janvier was a powerful man who knew what he wanted and how to get it. Once he sets his eyes on Jesse, the attraction is instant. He knew that the shy man would be his perfect Baby Boy. His Prince. His Little. (BDSM) (DDLB) (Daddy Dom Little Boy) Cover image by -auxilium

Sky Jenkins has the biggest crush on a guy from her school. She takes a leap of faith and asks popular girl, Vanessa Adams, to teach her a few seduction tricks. Surprisingly, she agrees and they start hanging out everyday after school. Teaching her how to kiss and flirt. What happens when there's a school trip to Italy and a kissing booth fundraiser? Will Sky realize it's not the boy that she should be after?

**Currently Extending** **2017 WATTY AWARD WINNER** Olivia Chastain's life was seemingly perfect until she was violently thrust into a nightmare that would haunt her for years to come. Kidnapped by a sadistic murderer, Olivia is subjected to atrocities she'll never be able to erase from her memory. When she's inexplicably released from his grip, horrifying flashbacks plague her every waking moment, but that's not the worst of what she's forced to contend with - the masked madman roams free, preying on other unsuspecting souls. As the days pass, the deviant's reign of terror grows more and more grotesque. As the only surviving victim, Olivia fears he'll find her and finish what he started. Will the authorities catch the elusive psychopath before he strikes again?

Coup: Sunki •~shot~• _پس عشقمون چی میشه؟ +پس بقیه چی میشن؟ _ولی.‌.. +نمیتونم انقدر خودخواه باشم! توهم انقدر خودخواه نیستی لونا... دست سولو محکم گرفت. _دستمو ول میکنی؟ بهم قول داده بودی! سول دستشو روی دست لونا گذاشت. +میدونی.... چرخ زندگی هیچ وقت طوری که ما میخوایم نمیچرخه! _انقد تیکه و حرفای چرتو پرت بارم نکن سول! چرا ما باید خودمونو فدای بقیه کنیم!؟ کلمه هایی که از بین لونا بیرون میومدن بلند و بلندتر شدن. + چون پای زندگی خیلیا وسطه لونا! _ولی سول من... من نمیتونم ولت کنم! قطره های اشک شروع به نوازش گونه های سرد لونا کردن. +فکر میکنی من میتونم؟ سولم تسلیم شد. صداش شروع به لرزیدن کرد. لونا با نا امیدی به پیراهن سول چنگ زد. _خواهش میکنم سول! اینکارو نکن! مگه بهم نگفتی عاشقتم؟ مگه بهم نگفتی تا ابد باهمیم؟! چطوری میتونی؟! بدون تو نمیتونم... نمیشه! میفهمی؟! صدای خش دارش بلندتر میشد و اشکاش روی دستای سول میریختن. اینکه دیگه صدای خنده‌های لونارو نشنوه ، هرروز با کشیدن بوی بدن لونا تو کل وجودش بیدار نشه ، اینکه دیگه دختر کوچولوشو بغل نکنه... برای سول کابوس بود. اگه همه‌ی این سختیا مال خودش بود میرفت ولی اشکای لونا... ترس از شکستن قلبش... اینا بودن که مانع رفتنش میشد. خبب سلاممم! خوش اومدید و خیلیی خوشحالم که زمانتونو برای خوندن