Lovely lovely ones (got deleted and i can't see them)
40 stories
��𝐌𝐘 𝐏𝐎𝐋𝐈𝐂𝐄𝐌𝐀𝐍 by zizx_gmb
zizx_gmb
  • WpView
    Reads 219
  • WpVote
    Votes 54
  • WpPart
    Parts 2
نفسی عمیق رو به سینه کشید و نجوا کرد: "چه خوب میشد اگر که شنا میکردیم." جوابش دادم: " به وقت بهار میتونیم اینجا برگردیم." وقتی رو به من کرد، لبخندی صورتش رو مزین کرده بود: "یا شاید زودتر. میتونیم شبی رو به خلوت بگذرونیم." خُلق تنگ کردم: "الان هوا سرده!" به سادگی زمزمه کرد: "در عوض مخفیانه و اَمنه. " دستی روی شونه‌اش نهادم. مثل والدی که بخواهد کودکش را گول بزند گفتم: "بیا وقتی آفتاب سر زد به اینجا برگردیم؛ وقتی هوا گرم بود! و بعد شنا خواهیم کرد." خیال انگیز نطق کرد: "اما من این رو دوست دارم. من و تو در میان مِه." خنده ای کوتاه از دهانم جَست: "بعنوان یک پلیس، بیش از حد رمانتیکی." بدون درنگ گفت: "تو هم بعنوان یک هنرمند، خیلی ترسویی." جواب دیگری نداشتم. چه میگفتم؟ به جای هر حرف دیگری، بوسه‌ای محکم روی لَعل‌های سرخش نشاندم.
OneShot [L.S] & [Z.M] by Annalia_fanfic
Annalia_fanfic
  • WpView
    Reads 467
  • WpVote
    Votes 75
  • WpPart
    Parts 4
وان شات.
Him ~|| Larry Stylinson AU [ ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ ]  by _bunisa
_bunisa
  • WpView
    Reads 9,512
  • WpVote
    Votes 2,514
  • WpPart
    Parts 16
لویی تاملینسون یه نویسنده ی موفق و پر طرفداره. توی آخرین کتابِ منتشر شده اش، اون معشوقه ای رو خلق کرده که هر روز از زندگیش انتظارش رو میکشیده و وقتی که انتظارش رو نداره، پسری رو ملاقات میکنه که اون خصوصیات رو داره. هری استایلز زیبا که انگار که به دستِ فرشته ها برای اون خلق شده، و لویی، کسی که از کلیشه ها نفرت داره اولین کلیشه ی زندگیش رو رقم میزنه. برای بودن با اون پسر. "ببخشید، من اون ور کافه نشسته بودم و از وقتی که اومدی داشتم تماشات میکردم، نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و اینو بهت نگم... تو- یعنی شما.. مثل یه اثر هنریِ زنده اید...یه الهه‌ی زیبایی." ----❦ 𝘤𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥 𖦹 ɴᴀᴍᴇ: اون پسر 𖦹 ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: لری استایلینسون 𖦹 ᴇɴᴅɪɴɢ: هپی 𖦹 ɢᴇɴʀᴇ: روزمره، فلاف، عاشقانه 𖦹Cover by: mae_galaxy
Flightless Bird || ( L.S ) by maniacFlorist
maniacFlorist
  • WpView
    Reads 10,264
  • WpVote
    Votes 1,788
  • WpPart
    Parts 37
لویی رقصنده اصلی باله سلطنتیِ. وقتی رقیبش, اعجوبه ی بد خلقِ رقص ,هری ,به کمپانی ملحق میشه ,زخم های قدیمی دوباره سرباز میکنند و احساسات قدیمی دوباره شعله ور میشوند. در طی تولید ' دریاچه ی قو ' توسط کمپانی, رازی که عشق اونهارو محکوم به فنا کرده بود سرانجام فاش میشه. ولی آیا خیلی دیر خواهد بود؟ [ Persian translation ]
Flightless Bird || l.s.  ✔︎ by AudreyHornesHeart
AudreyHornesHeart
  • WpView
    Reads 6,711,376
  • WpVote
    Votes 248,757
  • WpPart
    Parts 38
Louis is a principal dancer with The Royal Ballet. When his rival, moody dance prodigy, Harry, joins the company, old wounds are reopened and old passions reignited. During the company's production of Swan Lake the secret that doomed their love is finally revealed, but will it be too late? [COMPLETED]
It isn't a one-shot book! [L.S] by williamdrc
williamdrc
  • WpView
    Reads 2,659
  • WpVote
    Votes 232
  • WpPart
    Parts 4
این یه کتاب وان شات نیست!
Forever in your memory | L.S - AU by Marry____
Marry____
  • WpView
    Reads 93,241
  • WpVote
    Votes 13,520
  • WpPart
    Parts 30
' همیشه در خاطر تو ' " و همینه ، عشق همینه . در عین پیچیدگی به سادگی گفتن یک جمله ی صادقانست " هر چیزی که مال منه مال توعه تا برای خودت بکنیش " نویسنده : ____Marry@ - فن فیکشن لری استایلینسون - کامل شده آغاز : تابستان ۱۳۹۶ پایان : بهار ۱۳۹۷
The Red Hills [L.S] by Toomas_28
Toomas_28
  • WpView
    Reads 5,718
  • WpVote
    Votes 764
  • WpPart
    Parts 21
"عزیز من؛ تعداد نامه‌هایی که در خیالم برایت نوشته‌ام از دستم خارج شده. در دهکده‌های دورافتاده سگ پیری‌ست که هرشب رو به روشنایی ماه می‌گرید، من دلتنگی آن سگم. حالم بد است؛ برای من کمی از دست‌هایت را بفرست." آسمان با باران گلوله‌ها تداعی‌گر کابوسی دیرینه مثل آخرین روز‌های بقای زمین بود و پوتین‌هایی که در دریاچه خون قدم می‌گذاشتن، وهمی از نشنیدن و خشک شدن قلم که در اون تپه‌های سرخ از خون، هرگز قوی‌تر از گلوله‌ها نبود و نامه‌هایی که هیچ مقصدی جز جهنم نداشتن؛ مگر این‌که قلم لویی به گریه می‌افتاد.
Ready to Run? [L.S] [Z.M] by GingerBreadManlou
GingerBreadManlou
  • WpView
    Reads 17,588
  • WpVote
    Votes 3,284
  • WpPart
    Parts 68
هری: لویی تو حق نداشتی اینکارو باهام بکنی... چرا به من نزدیک شدی؟؟؟... چطور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفته؟؟؟... چرا اینکارو باهام کردی؟؟؟... لویی: من نمیخواستم اینطور شههه... من میخواستم ازت دور شممم... من باید میرفتممم... من از همون شب میخواستم برممم... ه: پس چراااا؟؟؟... چرا نرفتیییی؟؟؟... لویی تو چشمای هری خیره شد و یقه‌ی هری رو لای مشتاش گرفت و با صدای بلندتری داد زد: ل: چون من احمق عاشقت شدمممم...
kawasaki ninja [L.S] by darkblue_94
darkblue_94
  • WpView
    Reads 4,135
  • WpVote
    Votes 877
  • WpPart
    Parts 37
[On going] تو مال من نبودی، دقیقا از همون لحظه‌ای که به خودم اومدم و دیدم به طرز احمقانه‌ای عاشقتم! از همون لحظه‌ای که مچ قلبمو گرفتم وقتی داشت برای لمس تو بهم التماس میکرد و تند میتپید. تمام اون لحظاتی که روبه‌روم ایستاده بودی و من به بوسیدنت فکر میکردم، تو مال من نبودی. حتی اگه این فکر اشتباه بود، تو لیاقت نداشتی که زخم های زشت منو ببینی! تو برای دیدن اون زخمای عمیق و خونی زیادی بی‌گناه بودی. روح تو برای دیدن این خشم خاموش زیادی پاک بود...