LurenisWinter's Reading List
4 stories
Want So Bad by Yoona_Stay247
Yoona_Stay247
  • WpView
    Reads 24,567
  • WpVote
    Votes 2,694
  • WpPart
    Parts 36
genre: romance, smut 🔞, funny, Mysterious,(Happy End) ژانر: عاشقانه(رمانتیک)،18+🔞، بامزه، راز آلود (هپی اند) مینهو: نمیدونم باید چیکار کنم.... اگر بهش آسیب بزنم چی؟؟... اون درست مثل خورشیده.... پر از نور و انرژی و لطافت اگر من مثل ماه روش بتابم و نورش رو ازش بگیرم چی؟ هیونجین: نخیر همچین اتفاقی نمیفته!... من تو رو بهتر از خودت میشناسم.... اگر واقعا دوستش داری وقت رو تلف نکن و زودتر مال خودت کنش تا دیر نشده.... اصلا تا حالا چیزی در مورد افسانه ی ماه و خورشید شنیدی؟ مینهو: نه چی هست؟ هیونجین: یه افسانه وجود داره که میگه ماه و خورشید عاشق هم بودن اما اختلاف زمانی نمیذاشت اونها با هم باشن!.. پس خدا هم خسوف و کسوف رو آفرید تا اونها با هم ملاقات داشته باشن! این نشون میده هیچ عشقی توی این دنیا نشدنی نیست... حتی اگر دو طرف تفاوت های زیادی با هم داشته باشن اما همدیگه رو دوست داشته باشن هیچ چیزی جلودارشون نیست... تو هم وقت رو تلف نکن، مگه دوستش نداری؟
𝗗𝗲𝗮𝘁𝗵 𝗖𝗹𝗼𝗰𝗸  by Drkagela
Drkagela
  • WpView
    Reads 2,797
  • WpVote
    Votes 592
  • WpPart
    Parts 11
هان جیسونگ، نوجوانی دبیرستانی بود که به عنوان شخصی برگزیده‌، با موهبتی بزرگ متولد شده بود. جیسونگی که راهبه‌های کلیسا، اون رو به نام مسیحی جیسون می‌شناختن، از ابتدای کودکی قادر به دیدن «باقی مانده‌ی عمر آدم‌ها» بود‌. پسر جوون که به این موهبت «ساعت مرگ» می‌گفت، همیشه در تلاش بود که به عنوان انسانی خاص و برگزیده، مرگی بدون حسرت رو برای اطرافیانش رقم بزنه؛ اما یک روز، به دانش‌آموزی رسید که فرصت زیادی برای ادامه‌ی زندگیش نداشت. "لی مینهو، ۲۹ روز" دیدار با اون سال بالایی، موهبتی جدید به جیسونگ بخشید که رفته رفته، تمام زندگیش رو تغییر می‌داد و دستِ کمک ارواح ناکام زیادی رو به سمتش دراز می‌کرد. •𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾 : Minsung •𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾 : Romance ៸ Fantasy ៸ School Life ៸ Angst @CHCREED
Dear Spring (Skz Ver) by -Erienne
-Erienne
  • WpView
    Reads 4,663
  • WpVote
    Votes 681
  • WpPart
    Parts 32
Minsung/Ryeji یاکوزای وحشی و مافیای کثیف. هرچقدر که بخوایم از این‌ها فرار کنیم، نمیشه. من و تو بدن‌ها رو از هم دریدیم و متولد شدیم. خارهامون رو وارد روحشون کردیم و بزرگ شدیم. من و تو به این دنیا گره خوردیم، حتی اگه جوری رفتار کنیم که انگار از هیچی خبر نداریم، باز هم نمی‌تونیم منکر این که بوی خون برامون آشناست بشیم. تا وقتی که کل کودکیمون صدای فریاد و ناله جای لالایی پرعشق رو پر کرده، نمی‌تونیم از زیر باری که این لقب‌ها روی شونمون گذاشتن، در بریم.
𝘁𝗵𝗶𝗿𝗱 𝗼𝗳 𝗗𝗲𝗰𝗲𝗺𝗯𝗲𝗿  by HYUNLIXDEJAVU
HYUNLIXDEJAVU
  • WpView
    Reads 4,696
  • WpVote
    Votes 769
  • WpPart
    Parts 27
• سوم دسامبر بعضی کارهات باعث می شدند من بیشتر از قبل بهت فکر کنم، یا شاید بهتره بگم "بعضی کار هات باعث می شدند، من تورو بیشتر از یک دوست ببینم!" . • این داستان به صورت نامه است. • پارت های داستان کوتاهه. ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ʜʏᴜɴʟɪx - sᴇᴄʀᴇᴛ ɢᴇɴʀᴇ: ʟᴇᴛᴛᴇʀ, ᴅʀᴀᴍᴀ, ᴅᴀɪʟʏ ʟɪғᴇ