minimoonly
- Reads 8,188
- Votes 1,256
- Parts 33
وقتی مرگ در رو کوبید، مین یونگی فقط یک انتخاب داشت: بجنگه... یا همه چیز رو از دست بده.
همسرش رو از دست میده، دوقلوهاش هنوز بهش نیاز دارن، و خودش؟
خودش داره تیکهتیکه فرو میپاشه.
توی این سقوط بیپایان، فقط یه چیز هست که نگهش میداره؛ صدای دوستداشتنی کسی که هنوز کنارش ایستاده...
یا شاید فقط داره خودش رو گول میزنه؟
.
تهیونگ، مثل چیزی بود که فقط باید نگاهش کرد... از دور، بدون لمس.
و جونگکوک؟ فقط یک نگاه براش کافی بود تا بفهمه این مرد، معمولی نیست.
حسی بینشون شکل میگیره که نه اسم داره، نه منطق.
مثل عطری که نمیدونی از کجاست ولی نمیتونی فراموشش کنی.
تهیونگ خاصه. گرونه. و کوکی؟ شاید زیادی زود، زیادی عمیق غرقش میشه...
.
"یونمین - تهکوک"
"رمنس - درام - فلاف -مقداری انگست "