شاهزاده ناخدای کشتی سلطنتی رو تبعید میکنه به جزیره شخصی خودش.
مرد دریاها غمگین و عصبی، هر روز لابهلای صخرهها میشینه تا لمس امواج وحشی، خاطراتش رو براش زنده نگهداره.
در تاریکترین نقطهی جهان هستی،
جایی که پژواک پلیدی و خندههای کریهانهی دیوان و شروران هراس بر دل هر موجود زندهای میانداخت،
درست همانجایی که شیطان ایستاده بود، گل بابونه ای سر از خاک در آورد.
Compelete