better than words (Persian)
thisismahtab
- Reads 32,207
- Votes 3,141
- Parts 25
نمیتونستم ادامه بدم.
همه رفته بودن.
رفتم جلوی قبرش.
به اسمش و عکسش که داشت میخندید نگاه کردم.
صداش تو مغزم تکرار میشد.
«میدونی چیه؟ میخوام عشقمو بهتر از کلمات بهت نشون بدم.» بهش گفتم.
دستمو کردم تو جیبم.
درش آوردم و گذاشتمش رو سرم.
چشمامو بستم.
«بهتر از کلمات..» زمزمه کردم و ماشه رو کشیدم.