Will be updat
74 stories
Dark bloom🤍🖤 by simi_______69
simi_______69
  • WpView
    Reads 959
  • WpVote
    Votes 126
  • WpPart
    Parts 7
همیشه همه چیز اینطوری که انتظار داریم پیش نمیره... آینده... وی یینگ:برگرررردددد...من اینجاااام...خواه..ش..می..کنم... لان ژان:.وی یینگ!!! . . . کاپل : وانگشیان ژانر : فانتزی - ماجراجویی - اسمات - عاشقانه - تاریخی - هپی اند ( بچه ها رمان من نیست - نویسنده یکی از دوستامه ) (FK) من که با چند پارت اول حال کردم خواستم شما هم بخونید🖤🤍 . .
Crown Of Captivity  by Mahshid_61
Mahshid_61
  • WpView
    Reads 3,762
  • WpVote
    Votes 728
  • WpPart
    Parts 14
موضوع: شاهزاده‌ای که برخلاف تمام مردم، هیچ تمایلی به داشتن قدرت نداره و منتظره با رسیدن به سن قانونی دنیای سیاست رو رها و آزادانه زندگی کنه و در این راه شوالیه‌اش پیشتاز این امور خواهد بود تا راه رو برای سرورش هموار کنه. با این حال دنیای سیاست و کشورداری باعث می‌شه هیچ چیزی طبق تصورات پیش نره. ژانر: سیاسی، درباری کاپل: ییجان دوست داشتنی😍
♥︎𝖒𝖞 𝖔𝖒𝖊𝖌𝖆𓆉︎ by yizhanlove9
yizhanlove9
  • WpView
    Reads 2,383
  • WpVote
    Votes 411
  • WpPart
    Parts 10
ᵏᵃᵖᵉˡ : 𝐲𝐢𝐳𝐡𝐚𝐧 ᵗʸᵖᵉ : 𝐲𝐢𝐛𝐨 𝐭𝐨𝐩 ᵃᵘᵗʰᵒʳ : 𝐣𝐞𝐰𝐞𝐥(نگین)،(مهدیه) ᵍᵉⁿʳᵉ : 𝐨𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬𝐞, 𝐦𝐮𝐬𝐢𝐜, 𝐬𝐦𝐮𝐭, 𝐞𝐦𝐩𝐞𝐫𝐠, 𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭, 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞 ✍︎...[در حال آپ] . . اسم وانشات به فارسیش : امگای من تیکه ای از وانشات: از زبانه ییبو ... با کنجکاوی از جکسون پرسیدم _میدونی اسمش چیه؟ جکسون که چشماش برقی زده بود گفت ×انگاری آقا شیره جذب شازدمون شده _خفه شو جکسون همینطوری پرسیدم ×اره جون عمت . _خب نگفتی میدونی یا نه؟ جکسون ریز خندید و گفت ×نوچ ، نه فقط من هیچکس نمیدونه اون همیشه بطور یک شخص ناشناس میاد ، اما... . بدون اینکه نگاهمو ازش بگیرم پرسیدم _اما؟ ×اما بهش یه لقب دادن _لقبش چیه؟ ×red boy(پسر قرمز) ابروم ناخداآگاه رفت بالا تو دلم لقبی که بهش دادن رو تحسین کردم جکسون پوزخندی زد و گفت ×نیازی نیست تو چیزی بهم بگی ، از نگاهت بهش میشه همه چی رو فهمید. یهو سرمو برگردوندم و گفتم _چی رو فهمیدی؟! ×اینکه جذبش شدی ، اما نمیخوای قبول کنی. _نخیرم ، من فقط از صداش خوشم اومد صداش با ترکیب این آهنگی که میخونه قشنگه واسه همین پرسیدم . . . پ.ن: قشنگا می‌دونم ژانر امگاورس و امپرگ دوست دارید اونم چی ییبو تاپ و خب دلم نیومد دارم براتون آپ میکنم و باید بگم این وانشات رو من ننوشتم بلکه اولین نویسندگی رفیقم
BLACK FOX and LITTLE DRAGON by YasiSH83
YasiSH83
  • WpView
    Reads 7,993
  • WpVote
    Votes 1,494
  • WpPart
    Parts 9
اگه یروز عادی که داری از گشنگی تلف میشی به جای غذا جفت مقدر شدتو پیدا کنی چه عکس العملی نشون میدی؟ خوب... منکه نفهمیدم چطور شد اما خیلی اتفاقی فهمیدم همسر یه اژدهای عجیب و خوشگل شدم!
♡♤My charmer♤♡ by _____haamk_____
_____haamk_____
  • WpView
    Reads 8,840
  • WpVote
    Votes 1,947
  • WpPart
    Parts 18
نیه هوایسانگ و جین زیشوان و لان وانگجی سه پسر همخونه هستند که از قضا تو یه خانواده هم هستن!ولی داخل یه مهمونی خانوادگی به راز بزرگ خانوادشون پی میبرن!وجود یک گروه دیگه و بچه های دیگه که باهاشون تفاوت دارن!
ATLAS by Senior_yuheng
Senior_yuheng
  • WpView
    Reads 1,908
  • WpVote
    Votes 280
  • WpPart
    Parts 5
وی ووشیان عصبانی شد و گفت: "برادر کوچک؟چی میگی؟من سی و پنج سالمه! تو دیگه آخرش باید بیست و پنج سالت باشه!" شیه لیان با لبخند گفت:"نه.من هشتصد سالمه!" وی ووشیان گفت:"تو حتی چهارصد ساله هم به نظر نمیرسی!..ولی جدی چند سالته؟" شیه لیان گفت:"من جدی هشتصد سالمه!" ----- وقتی وی ووشیان مرده بود،لان وانگجی زمان زیادی برای دعا با خدایان مختلف رو داشت. یکی از اون خدایان هواچنگ بود. ***** کاپل:وانگشیان،هوالیان ژانر:تاریخی،رمنس مترجم:یوهنگ نویسنده:etymologyplayground
Black Rose by Lord_Qi_La
Lord_Qi_La
  • WpView
    Reads 18,018
  • WpVote
    Votes 2,886
  • WpPart
    Parts 28
شاید همه چیز از اونجایی شروع شد که چشمم و بستم و اون معامله رو قبول کردم بدونه اینکه بدونم با قبولش قرار چه بلایی سر تو بیارم ، من تنها قصدم نجاته تو و برگردوندن آرامش بهت بود ولی محکوم شدم به زخم زدن به قلبت درست جایی که از جسمت مهم تر بود ، اونم زمانی که من تازه احساساتم به تو رو پیدا کردم ، درست اون لحظه محکوم شدیم به جداییی اما این واقعا پایانش بود......؟! نویسنده : @Lord_Qi_La کاپل : وانگشیان ژانر : جادویی ، درام ، عاشقانه
𓂃Elysian⋱ by Veronikanoir
Veronikanoir
  • WpView
    Reads 1,832
  • WpVote
    Votes 411
  • WpPart
    Parts 10
اِلیسیـان [تمام شده] ⨳ کـاپل: ییـجان ⨳ ژانـر: ماورایی، رومنس، انگست، فانتزی، ماجراجویی، اسمات ⨳ کانال: 𝗎𝗄︎𝗂𝗒𝗈𝗌𝗍𝗈𝗋𝗒 ⨳ تایپ: 𝖿︎𝖺𝗇︎𝖿︎𝗂𝖼︎/𝖻︎𝗃︎𝗒𝗑︎ 🕯 خلاصه ای از داستان: موران بعد از شنیدن افسانه‌ی «اِلیسیان» از زبان گابریل کتاب‌دارِ کاخ، درمورد این اسم کنجکاو می‌شه. اما درست زمانی که داره دنبال معنای قایم شده پشت این اسم می‌گرده، با حقیقتی درمورد زندگی خودش رو به رو می‌شه! 🧚🏻برشی از داستـــان: جان کمربندی که دستش بود رو بالا آورد و لبخند کجی زد "بلد نیستم ببندمش!" ییبو جلو رفت و وارد اتاق شد "همم..." کمربند رو از دستش گرفت و پشت سرش ایستاد. دست‌هاش رو جلوی شکمش برد و کمربند رو روی لباسش تنظیم کرد "اونجا کی برات کمربندتو می‌بست؟" جان لبخند بامزه‌ای زد و انگشت‌هاش رو روی پیشونیش کشید "خب خدمت‌کارا و اکثراً آریان این‌کارو برام انجام می‌داد..." ییبو بعد از شنیدن آخر جمله‌ش فشاری به کمربند وارد کرد که ناخودآگاه "آخی" از بین لب‌های جان خارج شد. بعد از تموم کردن کارش، عقب اومد "تموم شد..."