Cafune
تهیونگ با اشکی که ناخواسته رو گونش میریخت دست گذاشت رو سینهی پسر مقابلش و لب باز کرد تا گله کنه. -امشب تولدمه؛ چرا یادت نیست؟ با دلگیری به چشم های جونگکوک خیره شد و با درک نکردن حس چشماش، اشکاش با شدت بیشتری راه خودشون رو پیش گرفتن. -سه ساله بهم تبریک نگفتی... چرا بهم نگفتی تولدت مبارک کافونه؟ جونگکوک با شنیدنِ "کاف...
Mature