Time
5 stories
Mafia's Princess by sunflowr03
sunflowr03
  • WpView
    Reads 10,063,242
  • WpVote
    Votes 191,320
  • WpPart
    Parts 47
Victoria Smith had always been a shy girl, as no one really cared about her. She felt like she had no one in the world (well, except for her cat). One night, she finds that maybe that loneliness was about to end. "What are you doing out here all by yourself?" -Please-, take a look at the TAGS before reading. This is a DDLG story.
+14 more
BLACK TIE AND WHITE LIES by Shainiw
Shainiw
  • WpView
    Reads 5,261
  • WpVote
    Votes 192
  • WpPart
    Parts 23
کسی از اینده خبر نداره با اینکه رویاهایت را دنبال کنی تا به نتیجه برسی شاید یه اتفاقی بیوفته تا همه چیز نابود بشه ؟ کودکیت وقتی ازت گرفته بشه بنظرت چه حسی داره ؟ وقتی نزدیک ترین فرد بهت خیانت کنه و تو رو بفروشه ؟ و فقط اینجاست که دیگه نور امیدی نداری و نمیتونی هیچ کاری بکنی فقط تنها چیزی که نجاتت میده عشق واقیت و خودته .
unpleasant truth by here_to_surve_cunt
here_to_surve_cunt
  • WpView
    Reads 3,740
  • WpVote
    Votes 799
  • WpPart
    Parts 25
[حقیقت تلخ!] تو هر چپتر یه فکت ناخوشایند درمورد جهانی که دارین توش زندگی میکنین بهتون میگم که هیچکس دیگه‌ای بهتون نمیگه! چون من با بقیه فرق دارم و دلسوزتونم؟ نه؛ فقط حوصلم سر رفته! ولی شما میتونید برای باز شدن چشمتون به حقیقت که تلخ هم هست، از این بوک استفاده کنین. نظر بدین، حتی به غلط! پذیرای نظرات مخالف، بی ربط، فحش و ... هستم.
Black Hole🕳️ by Veritas_98
Veritas_98
  • WpView
    Reads 238,943
  • WpVote
    Votes 25,454
  • WpPart
    Parts 62
بلک هول 🪐 سرگذشت مرگ بی صدای یک ستاره، تبدیل شدن به سیاهچاله ست. برای سرپرست موفق ترین نشریه ستاره شناسی که سال ها پشت نقاب استیگما زندگی کرد، یک لمس کوتاه از نگاه بی ستاره‌ی سردبیر جدید و جوانش که با اسم جئون جانگکوک وارد زندگیش شد کافی بود تا برای نشون دادن کیم تهیونگِ وجودش به کل دنیا تلاش کنه! قسمتی از متن: "امیدوار بودم جایی ببینمت که تعریفی از زمان و مکان نباشه.. به هیچ تعریفی محدود نباشیم.. به هیچ دنیایی تعلق نداشته باشیم.. دوست داشتم جایی دستاتو بگیرم که سرد نباشه.. جایی که گرمای دستت تا آخر عمر بین دستام بمونه.. وقتی گفتی چشمام سیاهچاله دارن، خندیدم و هیجان زده شدم.. من دلم میخواست تورو توی سیاهچاله داشته باشم.. که نترسم از زود بودن یا دیر شدن.. که نترسم از آدمای اطراف.." °کاپل: کوکوی °ژانر: روزمره، انگست، رمنس، اسمات °وضعیت: به اتمام رسیده ⛔ بوک بلک هول متاسفانه به دلیل پاک شدن اکانت کوکی فمیلی از دسترس خارج شده بود و الان مجدد در این بوک آپ شده.
*<هزارتو>* by sara2007sk
sara2007sk
  • WpView
    Reads 23,437
  • WpVote
    Votes 2,417
  • WpPart
    Parts 41
جیمین:میدونی معلممون استعفا داده؟ برگشتم سمتش. یونگی:چرا؟ جیمین:باید از آپات بپرسی. با بیاد اوردن اتفاقات ديروز دستمو به پیشونیم کوبوندم ‌. یونگی:اخراجش کردن؟ جیمین: نه. ولی دیگه جرات نداشت با پسر یکی از ماهر ترین مافیا های جهان در بیفته. اداشو دراوردم‌. یونگی:ولی من اصلا نمیتونم مثل آپا باشم. جیمین:تو دیوونه ای یونگی.معلومه که نمیتونی مثل اون باشی‌. لبخندی به حرف دلگرم کنندش زدم جیمین:تو باید بهتر از اون بشی رفیق.. لبخندم جمع کردم‌. یونگی:فاک یو جیمین. جیمین: به من چه‌.از وقتی پاتو تو این مدرسه گذاشتی همه معلما ازت فرار میکنن. یونگی:یعنی اینقدر ترسناکم؟ سرمو انداختم پایین. آبوجی واقعا آدم ترسناکی بود ولی من مثل اون نبودم.خیلی سعی کرده بود منم مثل خودش کنه ولی همچنان موفق نبود.من دلم نمیخواست مثل اون بشم. با صدای در همه سریعا بلند شدیم. به کسی که همراه مدیر وارد کلاس شده بود نگاه کردم.نگاه تمام کلاس رو هیکل و صورت بی نقصش بود.درست مثل تابلو نقاشیی بود که با کلی ظرافت کشیده شده بود...... کاپل اصلی => تهگی کاپل فرعی=> کوکگی. هوپمین. نامجین. کوکجین. تهگی(تاپ :تهیونگ ) (باتم: یونگی) کوکگی(تاپ: جانگکوک) (باتم:یونگی) هوپمین(تاپ: هوسوک) (باتم:جیمین) نامجین(تاپ:نامجون) (باتم:جین) کوکجین(تاپ : جانگکوک) (باتم:جین)