_bunisa
- Reads 2,115
- Votes 380
- Parts 17
یکشنبه روزی معمولی بود.
روزی تعطیل که افرادِ شاغل تمام هفته انتظارِ فرارسیدنش رو میکشیدند. روزی که زوجهایی که به تازگی باهم وارد رابطه شده بودند، سر قرار میرفتند و با هدایایی همدیگه رو سرِ ذوق میآوردند. روزی که خانوادهها دور هم جمع میشدند و بوی غذا و صدای خندهها حیاطِ پشتیایشون رو پر میکرد. روزی که بچهها از شادیِ تمام شدن تکالیفشون به بازی با عروسک یا حیوانات خانگیایشون مشغول میشدند و دقیقا همون روزی که خبر یک جنایت ریشهی ترس رو در دلهای زیادی گره زد. روزی که مین یونگی، افسر عالی رتبه و خلبان تکخال سابق جتهای نظامی به جنایتی اعتراف کرد و همهی اخبار و مقالات از پیدا شدن قاتل دو مرد که مدتی پیش به قتل رسیده بودند، خبر دادند. همهی اینها در یک یکشنبه معمولی اتفاق افتاده بود.
----❦ 𝘤𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥
𖦹 ɴᴀᴍᴇ: فوریه بیانتها
𖦹 ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: سپ
𖦹 ᴇɴᴅɪɴɢ: هپی
𖦹 ɢᴇɴʀᴇ: جنایی، روانشناسی، عاشقانه