IHOM_Z
- Reads 14,812
- Votes 3,354
- Parts 33
[ 𝐨𝐧 𝐠𝐨𝐢𝐧𝐠 ]
انگار شعلههای جهنم خاموش شده بود؛ سوز سرما به صورتش سیلی میزد و تنش رو میلرزوند. هر چه جلوتر میرفت به درستی مسیرش بیشتر شک میکرد. هیچ اثری از تابلوی راهنما نبود. تنها چیزی که قدمهاش رو متوقف نمیکرد، رد لاستیکهایی بود که هنوز ادامه داشت.
بعد از مدتی راه رفتن مقابل دری فلزی با خزهها و پیچکهای سرخی که به ذهنش هم نمیرسید با خون رشد کردند، رسید. چشمهای یونگی با دیدن عمارت روبهروش گرد شد. نمای عمارت شبیه تکه ابر سیاهی بود که خودش رو توی آسمون لاجوردی جا کرده. همه چیز عجیب بنظر میومد و این تردیدش رو بیشتر میکرد. گزینههای زیادی برای انتخاب نداشت. در رو کمی هل داد. دری که بنظر میومد از قبل باز بوده به راحتی باز شد. یونگی فکر میکرد انتظار هر چیزی رو داره، حتی خفاشها اما منظورش از هر چیزی یه عمارت مجلل با ارباب خوناشامی که زندگیش رو تغییر میده نبود.
«فکر میکنم باید بادم زمینی صدات بزنم.»
«چرا؟!»
«چون بهش حساسیت دارم.»
᭧ 𝐒𝐨𝐩𝐞 | 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐬𝐞𝐨𝐤 | 𝐇𝐨𝐩𝐞𝐠𝐢 | 𝐇𝐨𝐩𝐞𝐦𝐢𝐧
᭧ 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐕𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞 | 𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞 | 𝐀𝐧𝐠𝐬𝐭 | 𝐒𝐦𝐮𝐭
᭧ 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐈𝐇𝐎𝐌_𝐙
᭧ 𝐁𝐨𝐫𝐧:【2021/9/18】