nikolasrothschild666
ارباب مافیا وانگ ییبو نگاهی به حیوان خونگی اش انداخت و گفت :
-یکم خوراکی میخوای پِرسی؟
حیوون خونگی ارباب مافیا غرش بلندی کرد و اونم فهمید که حیوون خونگیش چی میگه ، به سردی سرش رو تکون داد . هر سه نفر اونها روی زانو هاشون سریع زانو زدند و شروع کردند به گریه کردن و التماس کردن برای رحم و بخشیده شدن .
- ارباب خواهش میکنم یکم رحم داشته باشید ...
-ارباب... لطفا ... التماس میکنیم
-ارباب لطفا رحم داشته باشید... ما رو ول کنید لطفا ....
هر سه ی اون ها شروع کردند به خم کردن سر هاشون نزدیک به زمین . ارباب مافیا وانگ ییبو برای لحظه ای ساکت شد .
به سردی گفت :
-به جز کسی که اون حرف رو زده همه میتونند برند .
مرد اول در حالی که سریع از روی زمین بلند شد گفت
-ممنون ... ممنونم ارباب
مرد دوم هم بلند شد و گفت
-خیلی ممنونم ارباب
مرد سوم داد زد و سعی کرد اونها رو نگه داره
-نه ... نه ... من رو اینجا ول نکین ... این کارو نکنین
ولی اون دوتا مرد بدون گوش کردن به حرف های اون مرد از اونجا خیلی سریع فرار کردند . حالا فقط اون مرد روبه روی اباب مافیا بود .شروع کرد به بلند گریه کردن و التماس بیشتر .
-ارباب ... من متاسفم ... لطفا من رو ببخشین... ارباب
دوباره فریاد زد
-ارباب ، التماستون میکنم ... لطفا