کیم هوسوک پسری که خیلی وقت بود عاشق عوضی ترین آدمی که میشناخت شده بود ولی کسی ازین موضوع چیزی نمیدونست چی میشه اگه آقای مین بخاطر جمع کردن گند کاری پسرش ، یونگی و هوسوک رو مجبور به ازدواج کنه؟!
کاپل اصلی:سپ
کاپل فرعی: ویمینکوک،نامجین
پایان یافته
"فقط یه بار!
فقط یه بار تو زندگی فاکیم باتم شدم و حدس بزن چی؟
فاکینگ شت!!!! ازت حاملم جانگ هوسوک!
چی میشد اون شب به جای این که من برم زیرت، تو میرفتی زیرم؟ چی میشد؟"
"ولی من یه آلفام. و تو یه بتایی یونگی!"
"کیرم تو این زندگی که هم باید به خاطر بتا بودنم برم زیرت، هم از شانس بدم ازت حامله شم. فاک یو."
"به من ربطی نداره که تو یه موجود عجیب الخلقهای. هیچ جای دنیا بتا های مذکر حامله نمیشن!"
" ازت متنفرم متنفرم جانگ هوسوککککک!!!! "
ژانر:
امپرگ👨🍼 امگاورس🐺 اسمات💦 طنز🤣 روزمره✨
کاپل:
سپ ( هوسوک تاپ)
🚨این فنفیک با دو ورژن کایسو و سپ عاپ میشه. اگر به کاپل کایسو بیشتر علاقه دارید، میتونید از قسمت
Stories by Anna Aphrosilk
که داخل همین اکانته، ورژن دیگه رو بخونید🚨
‼️ فیک متوقف شده تا اطلاع ثانوی ‼️
میتونید تو لایبرریهاتون ادش کنید که هرموقع آپ کردنشو ادامه دادم باخبر شید
[completed]🦋
دنیایی که آلفای نقاش روی بوم سیاه رنگ زندگیش، رنگ نیلی ملایم و آرامشبخشی رو کشید، و امگای ظریف و زیباش اون رنگِ نیلی بود.
_نیلی؟ تو که میدونی برای به دست آوردنت چقدر درد کشیدم، چرا باید زندگیم رو انقدر راحت از دست بدم؟!
دستهای سرد امگا رو نوازش کرد و بوسهای با لبهای خونیرنگش روی لب لرزونش گذاشت.
_ تو تا ابد نیلیِ من باقی میمونی هوسوک و هیچکس نمیتونه وجود آرامشبخشت رو از زندگیم دور کنه؛ اینو با تمام وجودم قسم میخورم.
-----
"یونگی میدونی که چقدر دوستت دارم؟"
"تو هم خوب میدونی که قلبِ منی نیلی."
𝑀𝑖𝑛𝑖 𝐹𝑖𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛^ : ᴍʸ ɪⁿᵈⁱᵍᵒ •✮༻
◤𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒:" Sope
◤𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒:" Omegavers_Fantasy_Romance_Fluf_Mpreg
◤𝑊𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟:" min arson
-🥇#Yoonseok
-🥇#Hoseok
_🥈#Suga
_🥈#J-hope
بوی خون و مرگ در اطرافم پیچیده بود، دشمن از هر طرف محاصره شده بود، سربازان و ژنرالهای قدرتمند همگی برای نجات جانشان زانو زده و تسلیم شده بودند و من به او خیره شده بودم؛ جسم زخمی و عصیانگری که همچنان در برابر فوج عظیم سربازانم میجنگید. شاید در نگاه سربازانم تنها رقص ماهرانه شمشیرش به چشم میآمد اما من میتوانستم ناامیدی، خستگی و حتی ترس را از چشمانش بخوانم.
محبوب سرکش و عاصی من....
در بحبوحه جنگ شیلا و بکجه، یونگی ولیعهد بکجه مجبور به انتخابی سخت میشود؛ قربانی شدن مردم و سربازانش یا قربانی شدن سرنوشتش و البته که ولیعهد سرکش ما مقام خود را در راه نجات مردمش فدا میکند.
امپراطور شیلا شرط سختی پیش پای یونگی میگذارد؛ قتلعام سربازان و مردم بکجه یا واگذاری ولیعهدی و ازدواج با برادر کوچکتر امپراطور شیلا....
داستان در دنیای امگاورس اتفاق میافته و البته که این اولین فیک و تجربه من هست.
فصل دوم بوک "Just say the word"
چه اتفاقی میوفته اگه بفهمی چیزی که فکر میکردی مال توعه، مال تو نباشه؟ یا اینکه کسی که دوستش داری بهت دروغ گفته باشه؟ از تو محافظت میکرده یا از خودش؟
"تصمیمش با تو نبود!"
"ببین میدونم ولی چاره ای نداشتم، ترسیده بودم."
"من دوست دارم! واسم مهم نیست چه اتفاقی بیوفته یا چی سر راهمون قرار بگیره! حق نداشتی همچین کاری بکنی!"
هوسوک:⬆️
یونگی:⬇️
نویسنده: lPurplekoya@
مترجم: UNHOLYME@
رابطه یونگی و جیمین داره از هم میپاشه. یه شب یونگی تو حالت مستی شیطانی رو احضار میکنه که حاضره هرکاری بخواد براش انجام بده.
چپتر های اول یونمین و انگسته.
هوسوک:⬆️
یونگی: ⬇️
نویسنده: lPurplekoya@
ترجمه: UNHOLYME@
{COMPLETED}
اولش فقط یه سرزمین بود.
بعد شد یه اتحاد اشتباه.
یه رابطه اشتباه.
یه بچه با یه سرنوشت نامعلوم.
یه بچه با ذات بهشتی.
یه شیطان_یه فرشته.
ساحره ها و ومپایر ها.
شیاطین و گرگینه ها.
یه افسانه.
افسانه ای به قدمت چندین هزار سال.
.
.
.
.
_💜به چهارمین بوک من خوش اومدید💜_
{COMPLETED}
اون شرط کرده بود....
که تنها همسرش باقی بمونه....
که کسی رو جایگزینش نکنه....
ولی اون گوش نکرد....
تنها کاری که میکرد، تحقیر کردنش بود....
چرا باید بازم تحمل میکرد؟؟
اون میخواست بره....
با مردی که علاقش رو بهش ثابت کرده بود بره و زندگی بهتری رو بسازه.....
.
.
.
.
این داستان یه ملکه هست که سختی های زیادی میکشه....
اما این سختی ها بالاخره تموم میشن....
جاشون رو به یه زندگی جدید و فوق العاده میدن....
فقط به خاطر پادشاهی که عاشق ملکه شخص دیگه ای شده....
.
.
.
.
_💜به پنجمین بوک من خوش اومدید💜_
{COMPLETED}
بیاین داستان طرد شدن شیطان رو جور دیگه ای بخونیم....
شاید اینبار به اون برای سجده نکردنش حق دادیم....
.
.
.
.
_💜به اولین چند شاتی با قلم من خوش اومدید💜_