Select All
  • ReClock(chanho)
    10K 2.1K 25

    Completed دیوونه شده بودم نه؟ شده بودم دیگه. وگرنه کی دم مرگ، میره سراغ اکسش و بهش میگه «بهم بگو شب بخیر.» .•••. "یه... یه سوال بپرسم؟" عقلم بدون اطلاع قلبم عمل می‌کنه. دلم از چیزی که می‌خوام بپرسم مطمئنه، مغزم نیست. دلیل و منطق می‌خواد، مدرک می‌خواد. اطمینان می‌خواد... لعنت بهش که نمی‌تونه از بین آرایه‌ها بکشه بیرون...

    Completed   Mature
  • 𝐔𝐧𝐭𝐨𝐥𝐝 𝐖𝐨𝐫𝐝𝐬
    4.7K 1.2K 12

    با دو فنجان چای به پذیرایی برگشت و روی مبلِ جلوی شومینه نشست. هوای سرد روستای وَجِن از پشت پنجره‌ها قابل تماشا بود ولی توی اون خونه، گرما وجود داشت. مخصوصا وقتی مینهو سرش رو روی پای کریستوفر گذاشت و به شعله‌های شومینه نگاه کرد. کریستوفر چای رو روی میز گذاشت و کتابش رو برداشت. با یک دست کتابش رو نگه داشت و با دست دیگه‌...

    Completed   Mature