He was the light He was the dark He was the pain He was the affliction He was the agony He was the nightmare He was the tragedy The light in my darkness The Relief for my pain The water on my Rage fire The ointment for my suffering The Courage to overcome nightmares The Heat on My Cold Body The Tattoos on my scars My Peace My Rage My Smile My Freedom My light My Breath My sense of humor He Was In me He Was ... Me I didn't know... 🥀 #معرفی #واژگون 🥀 #Subversive 𒈔 @Dark_Mind_Fics

Only .... Visualize, everything was better than this Assume, we lived in another world Imagine, we were together until the end of the world Wish, this happiness never ends Only .... Keep this illusion in your mind forever **************** داستان گذشته ای نه چندان دور اما سخت، عشقی قدیمی که زخم های زیادی برجا گذاشته و سرنوشتی تاریک که به دنبال روزنه ای از نور می دود.... داستان زندگی های متفاوت اما احساسات شبیه هم، عقاید مختلفی با انسان هایی از جنس الماس های تراش خورده.... داستان انتقام، نفرت، خشم، حسرت، سکوت، سقوط، پشیمانی، رفتن، جا ماندن، جا زدن .... داستان خاطرات، انتخاب های سخت و عواقب غیرقابل انکار، دست و پا زدن در میان منطق و احساس.... داستان شک و اعتماد پیچیده در هم، عشق و انتقام از جنس زخم و خشمی بی انتها..... داستان بغض شکست خورده ی گیر کرده در گلو، قلب هزار تکه ی دیوانه ای بر روی لبه ی تیغ بی مهابا دریغ از ترس افتادن... داستان یک غم قاتل که مردن را ممنوع کرده و تنها دردی از جنس خاطره در دستانش جا گذاشته، عشقی در میان جنگی بزرگ از انسان هایی مثل کوه بزرگ و قدرتمند.... داستانی آبی و خاکستری از آدم هایی با دو رنگ متفاوت اما شبیه هم در مسیری تاریک و طولانی در میان رها کردن و رها شدن برای زندگی و مردن می جنگند تا در نهایت به پاسخی قاطع و روشن برسند.... نتیجه چیست؟! آینده کجاست؟ گذشته چطور محو میشود؟ کسی نمیداند.....