samirabagha
- Reads 25,132
- Votes 2,633
- Parts 41
بوی خون و مرگ در اطرافم پیچیده بود، دشمن از هر طرف محاصره شده بود، سربازان و ژنرالهای قدرتمند همگی برای نجات جانشان زانو زده و تسلیم شده بودند و من به او خیره شده بودم؛ جسم زخمی و عصیانگری که همچنان در برابر فوج عظیم سربازانم میجنگید. شاید در نگاه سربازانم تنها رقص ماهرانه شمشیرش به چشم میآمد اما من میتوانستم ناامیدی، خستگی و حتی ترس را از چشمانش بخوانم.
محبوب سرکش و عاصی من....
در بحبوحه جنگ شیلا و بکجه، یونگی ولیعهد بکجه مجبور به انتخابی سخت میشود؛ قربانی شدن مردم و سربازانش یا قربانی شدن سرنوشتش و البته که ولیعهد سرکش ما مقام خود را در راه نجات مردمش فدا میکند.
امپراطور شیلا شرط سختی پیش پای یونگی میگذارد؛ قتلعام سربازان و مردم بکجه یا واگذاری ولیعهدی و ازدواج با برادر کوچکتر امپراطور شیلا....
داستان در دنیای امگاورس اتفاق میافته و البته که این اولین فیک و تجربه من هست.