isa00ac
- Reads 5,301
- Votes 1,216
- Parts 17
هنگامی که دانشمندان و مخترعان در تلاشاند که وسیلهای را ابداع کنند تا با آن به گذشته یا آینده سفر کنند،نوزادی با موهبت سفر در زمان متولد میشود.
════════ ════════
بخشی از فیک:
«میتونم همینجا مغزتو بپاشم تهیونگ.»
«باشه.فقط قبلش بگو،چرا دستت میلرزه؟»
یه سفر تو زمان،یه راز خانوادگی کثیف،
و دوتا مرد خطرناک که هر ثانیه میخوان همو پاره کنن، یا پارهای از قلب همدیگر بشن
«ازت بدم میاد تهیونگ.اما اگه کسِ دیگه تورو لمس کنه، قسم میخورم دنیا رو آتیش میزنم.»
تهیونگ(آروم، لحنش بیرحم و بیلرزش)هنگامی که اسلحه کوک، پیشونیش رو هدف قرار گرفته بود:
«باور کن، اگه میتونستم انتخاب کنم..هیچوقت نمیخواستم عموی ناتنیم باشی.»
جونگکوک(چشمهاش قفل میمونن، به عقب میره، مغزش فرمان نمیده)با صدایی خفه لب میزنه :
«چ..چی؟ داری شوخی میکنی نه؟ تهیونگ بگو شوخیه. بگو داری گند میزنی، مثل همیشه.»
فقط یه جمله بینشون باقی میمونه؛
«من زندگیم رو،با دادن قلبم به تو قمار کردم.»
𝐂𝐎𝐔𝐏𝐋𝐄:𝐕𝐊𝐎𝐎𝐊/𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕-𝐕𝐄𝐑𝐒𝐄
𝐆𝐄𝐍𝐑𝐄:𝐂𝐋𝐀𝐒𝐒𝐈𝐂-𝐒𝐌𝐔𝐓-𝐑𝐎𝐌𝐀𝐍𝐂𝐄-𝐀𝐂𝐓𝐈𝐎𝐍-𝐇𝐀𝐏𝐏𝐘 𝐄𝐍𝐃
𝐖𝐑𝐈𝐓𝐓𝐄𝐍 𝐁𝐘:𝐈𝐒𝐀𝐀𝐂