ladykoalla
- Reads 26,716
- Votes 3,677
- Parts 36
"پایان یافته"
خب راسیتش من نه به جادو باور داشتم، نه به تناسخ و این چرت و پرتا!
هنوزم باورم نمیشه همچین چیزی اتفاق افتاده و من، پارک جیمین اعظم از تناسخ روح یه دختر، که از قضا قراره ملکه امپراطور توی دههای بوق بشه، باشم و بعدشم یهو خر پس کلم بزنه و قول محافظت از اون هیولای دوسر رو به خودم بدم . بیشتر از همه از خودم عصبانیم؛ بلاخره چهکنم؟ خود کرده را تدبیر نیست.
اینجا فقط بخشی از بدبختیا و بدشانسیهایی که توی عمرم کشیدم رو میخونید و بعد به این پیمیبرید که چقدر خوشبختید.
ژانر: طنز، روزمره، فانتزی، تاریخی، هپیاند
کوالا ~♡~:(این فیکشن فقط الهام گرفته شده از آقای ملکه است و اتفاقات داخل داستان کاملا باهاش فرق داره.)