melikatia
- Reads 6,161
- Votes 252
- Parts 20
نگفتی چرا زدیش؟
نگاهشو در تاریکی به دختری که صبح خودش موهاش رو براش بسته بود، داد: به خاطر...تو.
نگاهشو از زخم کنار لبش گرفت و در اون فاصله کم به جونگکوک داد.دستش کنار لب جونگکوک مونده بود و نگاهش روی چشمهاش: منظورت چیه؟
چشمهاش توی تاریکی اتاق میدرخشید و صدای آروم و کمش به خا طر فاصله کم به وضوح توی گوشش پیچید. گرمای نفسش، به موهای کوتاهی که بسته نشده بودن برخورد میکرد و تکونشون میداد: گفت ازت... خوشش میاد... منم زدمش.