nairobex's Reading List
2 stories
Undertaker (COMPLETED) by CynthiaPaul2002
CynthiaPaul2002
  • WpView
    Reads 439,588
  • WpVote
    Votes 105,269
  • WpPart
    Parts 86
✫چانیول، یه بوکسر زیرزمینی 35 سالست که تو روسیه‌ همه به اسم رایان میشناسنش و از بعد تصادف پارسالش، دنبال گذشتش و شخصی که از بعد تصادف فراموشش کرده میگرده. ✫بکهیون، بهترین بالرین و پاتیناژکار 28 ساله روسیه‌ست که به جز رنگ موهاش، انگار صورت و لحن و رفتاراش هم روکشی از یخ و سرما دارن و این حتی مشکوک‌ترش میکنه اونم وقتی از نگاهش نفرت خاصی بیرون میزنه... -بهت گفته بودم خوشم نمیاد دهنت تلخی اون قهوه لعنتی رو بگیره! -اما تو که نمیدونی بعدش لبات چقدر شیرین بنظر میرسه. -امشب عجیب نگام میکنی. -امشب زیباتر از همیشه­‌ای. -هربار بهم میگی. -هربار زیباتر میشی. -تو چی از عشق میدونی... -عشق چیز ثابتی نیست که همه به یک شکل بشناسنش و توضیح و توصیف بشه...اون فقط باارزش­ترین چیز برای داشتن، سخت‌ترین چیز برای به دست آوردن و...دردناک‌ترین چیز برای از دست دادنه. -نه...تو هیچی از عشق نمیدونی... 𖤐⃟🪦Fɪᴄ: Uɴᴅᴇʀᴛᴀᴋᴇʀ 𖤐⃟🪦Cᴏᴜᴘʟᴇ: CʜᴀɴBᴀᴇᴋ, HᴜɴHᴀɴ, KᴀɪSᴏᴏ 𖤐⃟🪦Gᴇɴʀᴇ: ᴍʏsᴛᴇʀʏ, Aɴɢsᴛ, Cʀɪᴍɪɴᴀʟ, Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ, Nᴄ+18 فیکشن مافیایی آندرتیکر رو از دست ندید...
🔞گروگان Hostage🔞 by Huni_fiction
Huni_fiction
  • WpView
    Reads 20,783
  • WpVote
    Votes 3,088
  • WpPart
    Parts 40
سهون یکی از خطرناکترین رئیس باند مواد مخدر و چانیول همکارو مثل برادرش! اونا تو مسیری قدم برداشتن که دیگه راهی برای برگشت ندارن.... °°°°°°° _من یه پسر ۱۸ ساله تنها بودم... هیشکیو نداشتم،تنها کسایی که داشتم دردا و کینه هایی بود که بزرگ شدنو بزرگ شدن... تا اینکه الان این شدم... اوه سهونی که هیشکی جرأت نمیکنه حتی بهش نگاه کنه!! °°°°°°° °°°° ربوده شدن لوهان پسر یکی از سرهنگ های اصیل کره بخاطر انتقام از پدرش که برای بارای اوه سهون مشکل ایجاد کرده و شاهد صحنه ربوده شدن: بیون بکهیون،اونا رو تو دردسرای بزرگی میندازه ولی .....عشق.... اونقدرا کله شقه که کاری به بقیه نداره و راه خودشو طی میکنه..... °°°°°°° با هر نعره ای که میکشید لوهانو با دستاش تکون میداد. موفق شده بود اشکشو دربیاره _نه نه گریه نه...داد بکششش گریه کردن کافی نیس برام... چرا از اذیت کردنت حس خوبی بهم دس میده هااا؟؟ چرا انقد عوضیو خودخواهممم؟؟ با صدای بلندی خندید.... °°°°°°°° °°°° سهون به سمتش اومدو شونه هاشو محکم گرفت و با فریاد گفت: _خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم، هنوز کاری که پدرت کرده یادم نرفته تووو هیچ جا نمیررری با هر نعره ای که میکشید لوهانو با دستاش تکون میداد. موفق شده بود اشکشو دربیاره _ولم کننننن...خواهش میکنم...خواهش میکنم ولم کن سهون...منو ول ک