خلاصه ؟؟ نمیشه خلاصه‌شو بگم اصلا نمیدونم چطور باید بگم پس چندتا از متن‌هایی که شخصیت های داستان میگن رو اینجا میزارم شاید یه درکی از داستان بردارید " پ .. پدر ؟ " "بچه بدردنخوری هستی " " چرا به دنیا اومدی ؟" "ب.. برادر؟ ... م..میخوای ..چکار کنی ؟ " "ال... البرت ؟ ... پسرم ؟ خوبی؟؟ .... البرتتتت؟؟ " " قراره جهنم رو برات بسازم " "ن....نه " "خواهش میکنم بس کنننننن" "بمیرررررر" "متاسفم " "همینطور که شنیدی اقای ادرود ... اسیبی که به پسرتون رسوندی بیشتر از اون چیزی که ما میتونیم درستش کنیم " "بهتره بمیره تا اینکه تو این عذاب بمونه " . . . اره میدونم میدونم فقط یه چیز اگر نمیخواید بخونید میشکلی نیست هوم ؟ اما اگر خوانده واقعی هستی امیدوارم که این داستان تو اینده کمکتون کنه اها یه نکته مهمی هست هیچکدام از شخیصیت های داستان ادم بدی نست اینو خوب تو ذهن بسپارید *هیچ انسانی بد به دنیا نیامده است سختی های این دنیا اونو به هیچنین ادمی تغییر کرده * همهمون یه کتاب سفید به دنیا اومدیم هر روز اون کتاب با قلم سیاه و سیاه‌تر میشود بعضی صفحه ها هم رنگی هستن نگران نباشید تو اخر این داستان همه حرفام رو درک میکنید ....... امیدوارم اشتباهتی که مرتکب شدید رو درک کنید اها و من قول نمیدم کی این داستان تموم میشه شاید تا پایان زندگیم ؟ گفتم شاید ا