user42980845
در دل خوابگاهی قدیمی و خاموش، جایی که هر دیوار زخمی از گذشته بر خودش دارد، دو پسر با رازهایی که جرئت گفتنش را ندارند روبهروی هم قرار میگیرند.
یونجون و بومگیو... دو غریبه که بودنشان کنار هم هیچوقت عادی نیست. هر نگاه، هر کلمهی نیمهتمام، مثل تکهای از معمایی حلنشده است.
فضای بینشان پر است از سکوتهایی که بیشتر از هر حرفی حرف میزنند؛ سکوتهایی که حقیقت را نه با نور، بلکه با سایه تعریف میکنند.
و در این میان، کششی مبهم و خطرناک جریان دارد-کِششی که بیشتر شبیه پرتگاه است تا آرامش.
آیا آنها در کنار هم اسراری را کشف میکنند که زندگیشان را برای همیشه تغییر میدهد... یا این نزدیکی، سرآغاز سقوطیست که هیچ پایانی ندارد؟