Forever (Persian)
«متاسفم و...خدافظ.» لویی گفت و چشمش رو بست تا اشکش روی گونش بریزه. «خدافظ لویی.» «تا ابد نگهش میداری؟» اون ازم پرسید «تا ابد» اون لبخند ضعیفی زد و توی خیابون محو شد. تا ابد
«متاسفم و...خدافظ.» لویی گفت و چشمش رو بست تا اشکش روی گونش بریزه. «خدافظ لویی.» «تا ابد نگهش میداری؟» اون ازم پرسید «تا ابد» اون لبخند ضعیفی زد و توی خیابون محو شد. تا ابد
نمیتونستم ادامه بدم. همه رفته بودن. رفتم جلوی قبرش. به اسمش و عکسش که داشت میخندید نگاه کردم. صداش تو مغزم تکرار میشد. «میدونی چیه؟ میخوام عشقمو بهتر از کلمات بهت نشون بدم.» بهش گفتم. دستمو کردم تو جیبم. درش آوردم و گذاشتمش رو سرم. چشمامو بستم. «بهتر از کلمات..» زمزمه کردم و ماشه رو کشیدم.
چیکار می کنی اگه هم اتاقیت کسی باشه که بیشتر ازهمه ازش بدت میاد؟امی الان داره زندگی می کنه با دشمنش ،کسی که قلب اونو شکسته و اون ازش بدش میاد اون کسی نیست جز هری استایلز .
وقتی گذشته ای داشته باشی که باعث ترس و وحشتت بشه ، جوری که بدترین کابوست گذشتت باشه اون موقع میشه که به یه دوراهی بر میخوری ، فرار کردن از گذشتت یا جنگیدن باهاش ؟ سرینا هم توی این دو راهی میفته و هیچ وقت نتونست انتخاب درست و بکنه تا اینکه ....