یک ساعت مانده به مرگ
آخرین روز زمین بود. اخبار گفته بود امروز همه چیز تمام می شود.پایان نزدیک بود و بالاخره زمان مرگ فرا رسیده بود. در خیابان قدم می زدم و به سمت خانه می دویدم. قرار بود زمین در ساعت ده و سی و سه دقیقه شب، از بین برود.
آخرین روز زمین بود. اخبار گفته بود امروز همه چیز تمام می شود.پایان نزدیک بود و بالاخره زمان مرگ فرا رسیده بود. در خیابان قدم می زدم و به سمت خانه می دویدم. قرار بود زمین در ساعت ده و سی و سه دقیقه شب، از بین برود.
آدمایی هستن ...از وقتی که به دنیا می یان چیزی می شن که نمی خوان...نه برای سرنوشت بلکه برای نوشتنش .....
He lit his cigarette, I lit nothing. He drank alcohol, I drank water. He smirked, I smiled. He didn't love me, I didn't love him. He and I together wouldn't last a day. And then the game started... He said he found me intriguing, unique, and interesting because I didn'...