Don't let me go [persian fanfiction_ by bahar!]
تنهام نذار... تنهام نذار... تنهام نذار که از تنهایی خوابیدن خسته شدم.
Completed
تنهام نذار... تنهام نذار... تنهام نذار که از تنهایی خوابیدن خسته شدم.
*اضطراب* *وحشت* *دوستی* *گذشته* *جدایی* *عشق* *ترس* یه زندگی معمولی ، همیشه معمولی نمیمونه اتفاقای جدید ، زندگی اونو تغییر داد