[Completed]
《او یک خاطرهی سیاه بود...》
رنگها قسمت دوم : سیاه و کبود
اون پیرهن مشکیش رو برام گذاشت و پیرهن آبیم رو با خودش برد و حالا من موندم و سیاهیها و کبودیهام...
Thanks for Perfect cover: @IWONTBETHEONE
"این همون شکلیه که میخوای تموم عمرت رو زندگی کنی؟" با حرص پرسیدم و حس می کنم با ابرو های توهم رفته خیلی احمقانه به نظر میرسم.
لبخند بزرگی میزنه و دست هام رو توی دست هاش قفل می کنه.
"البته که نه..البته"
Highest Ranking : #1 in Teen Fiction (persian)