هرى: من دوستت ندارم لانا! ديگه نمى خوامت! چرا متوجه نيستى؟ و من فقط خنديدم...

شکنجه و درد تنها چیزایی بودن که از زندگی یاد گرفته بود و اون ها هر روز اونو به دیوانگی بیشتر وادار میکردن! اما بوسه ی اون، درد زخم های عمیق تاریکش رو تسکین میداد...

-از دوست داشتن من دست بکش من بهت اسیب میزنم -میخوام ولی نمیتونم... وابسته بودن بدترین بیماری هست که یک فرد میتونه مبتلا شه:) Harry styles fanfiction by sky girl

+اين داستان عشق نيست +داستان اعتياده

اعتبار و آبروی یه تاملینسون از همه چی مهم تره....!!! و هرکی بخواد با اعتبار و آبروی من بازی کنه...براش بد تموم میشه و باید تاوان پس بده....مثلا شاید این تاوان عاشق شدن من نسبت به اون فرد باشه:-) [Relationship:Smut] [Cuople: larry(louis & harry)] [Writer: #littledragon 🐉🎈] [Translater: not translating]

انسان؟خيلي وقته چيزي ازشون نشنيدم! اينجا فقط بايد هيولا باشي! ________ اين داستان شامل صحنه هاي خشن و مثبت هجده ميباشد! اگر مشكل داريد خواهش ميكنم وارد نشويد!❤️ #9 in fanfiction

شاید این همه به فکر هم بودن خود عشق باشه، فقط دختر متوجهش نشده...!

:]♡ خدا را شکر میکنم که من از هیچ کس خدایی به ارث نبرده ام..... و ازادم هر طور میلم است خدایم را بشناسم..... :) @jeanwebster

You were red....... and you liked me because I was blue...... But you touched me........ and suddenly I was a lilac sky........ Then you decided purple just wasn't for you!!! اون قرمز بود و من آبی...... و وقتی فهمید بنفش دوست نداره احساسش به من عوض شد ...... و اون رفت !!! ............... And suddenly life wasn't about living .... It was about SURVIVING!!!!

خانم بنت نگران است و می خواهد که پنج دخترش ازدواج های موفقی داشته باشند. هنگامی که مرد جوان مجرد و ثروتمندی، به نام چارلز بینگلی، به ندرفیلد وارد می شود، خانم بنت به همسرش اصرار می کند تا به ملاقات بینگلی برود و ترتیب آشنایی شان را بدهد و ... ........... "رمان مشهور جین آستین " @janeausten