Wattpad Original
19 historias
DARK RAIN por MAHNOOSH_ANGEL
DARK RAIN
MAHNOOSH_ANGEL
  • LECTURAS 646
  • Votos 107
  • Partes 21
چرا با من این کارو کردی؟...چرااا؟ د لعنتی بگو واسه چی منو عاشق خودت کردی و بد این بلا رو سرم آوردی؟ خفه شووووو استفن...منم عاشقت شدم ولی اون خانواده لعنتیت همه کسمو ازم گرفتن... میدونی من کیم؟....میدونی کسی که بهش دلبستی کیه؟...من همونیم که اون شب فقط زنده موند...من همونیم که از اون عملیات زنده در رفت... تو منو نابود کردی نه من تو رو اینو همیشه یادت باشه....
آرام جانم por taranehgoodarzi
آرام جانم
taranehgoodarzi
  • LECTURAS 9,812
  • Votos 1,539
  • Partes 48
سلام دوستان عزیزم امیدوارم ازین داستان لذت ببرین .. این رمان عاشقانه و استریت هست.. 🔞🔞🔞 اگر دوست داشتین ووت بدین و کامنت بذارین 🌼🌼🌼
بی نام   por sheydaz3am
بی نام
sheydaz3am
  • LECTURAS 1,709
  • Votos 263
  • Partes 45
وقتی هیشکی دورت نیست، بیا خودم برات میشم همه!❤️
بی مرزی   por Venose13
بی مرزی
Venose13
  • LECTURAS 392
  • Votos 30
  • Partes 3
نسیمِ صبوری،روانشناس بالینی،بخاطر ی اتفاق غیرمنتظره و نچندان خوشایند،از شهر و خانوادش دور میشه تا بتونه بصورت جدی روی خودش و زندگیش تمرکز کنه... و در این بین، ی تصادف...ی اتفاق...ی حادثه...باعث باز شدن پای دکتر کارنِ نیکفر به زندگیِ نسیم میشه و ی خط گنده میخوره به تمام فرضیه هایی که تا الان کشیده بود! و سوال اینجاست...آیا این آقا دکتر میتونه باعث تغییر زندگیِ نسیم بشه؟ خب...گزینه های زیادی موجوده!
•●Angelic●• por Deli_ab
•●Angelic●•
Deli_ab
  • LECTURAS 240
  • Votos 90
  • Partes 6
به تیغه چاقو که آغشته به خون سرخ و سرزنده بود خیره شدم قطرات خون بر زمین خشک و خاکی می چکید، دستم را به سمت آن گوی بلورین که زیر پارچه‌ی سیاهرنگ حریر آسمان میدرخشید، گرفتم ماه... آن لحظه فهمیدم، این فقط قلبم نیست که سیاه و آلوده است دست های من هم مانند قلبم گناهکارند آری گناهکار! •*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*• لطفا حمایت کنید ^-^𔓘
🖤پروانه سیاه🖤 por Deli_ab
🖤پروانه سیاه🖤
Deli_ab
  • LECTURAS 1,475
  • Votos 404
  • Partes 23
در دوران کودکیم آن زمان ها که یک کودک معصوم بودم همیشه باخودم فکر میکردم فرشته ها از آن زن های زیبا و پرشورند با ان پیراهن های حریر سفیدو بالهایی از جنس ابریشم آری این تصورات من بود! اما فرشته من یک دنیا با افکار های روح انگیز کودکی ام متفاوت است نه زن است نه پیراهن سفید حریر میپوشد و نه بال دارد اما به مسیح و خدایی که میپرستی او یک فرشته است آری یک فرشته! ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ +پروانه سیاه! صدبار بهت گفتم بگو لیلی! +تو زیبا ترین نحسی هستی که تابحال دیدم! الان از من تعریف کردی یا نه¿¿ + تعریف کردم باور کن... پروانه سیاه من! +18☆
crow por gamesexpert
crow
gamesexpert
  • LECTURAS 41
  • Votos 13
  • Partes 4
:'(
کابوس بیداری por Sogi_davdi
کابوس بیداری
Sogi_davdi
  • LECTURAS 1,440
  • Votos 349
  • Partes 28
مقدمه: داستان مهتاب, دختری که از بین تمام حس های زیبای اطرافش تنها آموخته که متنفر باشد و متنفر بماند... تنفر تنها حسی است که آن را مانند کودکی خردسال در گهواره قلبش بزرگ میکند... و اما!... مردی از دیار مرد های واقعی. می آید تا به مهتاب زیبای شب درخشیدن بین ستاره هارا بیاموزد... می آید تا قلب پر نفرت مهتاب را با مردانه ها آشتی دهد. می آید تا زندگی کردن را به مهتاب بیاموزد... ... حمایت کنید... اتفاق های جذابی قراره بیفته❤ ووت و کامنت بزارین پستا با فاصله زمانی کمتری آپ میشه...
ترس تنهایی por ForughGhasemi
ترس تنهایی
ForughGhasemi
  • LECTURAS 35
  • Votos 7
  • Partes 6
شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد گره ات گور شود غم به روانت برسد...؟ علیرضا آذر گاهی وقت ها فکر میکنی دیگه بدتر از این نمیتونه پیش بیاد ،اما همون لحظه زندگی جوری می زنه زیر گوش خوش باوریت ،که تا مدت ها به حالی که قبلا داشتی و به چشم مصیبت میدی غبطه بخوری .من سال های زیادی رو یکی پس از دیگری این حس و تجربه کردم. به جایی رسیدم که دیگه این آدمی که شده بودم رو نمیشناختم. وقتی زدم بیرون تنها راه نجات این من بازمونده از زیر آوار مصیبت ها و گناه ،رو در این دیدم که بزنم بیرون ،خودم و نجات بدم ‌...
زوزه مرگ  por ziziwolf
زوزه مرگ
ziziwolf
  • LECTURAS 67
  • Votos 15
  • Partes 3
در بین این درختان... در مقابل تماشای ماه... زیر سقف پر ستاره آسمان... در انتظار شنیدن آواز شبانه گرگ ها... و در کنار تو... عاشقت میشوم... دوباره و دوباره ...