Infinity (L.S)_&completed&
میرفتی، تا تمام دنیا شاهد سقوطِ عاشقِ تو باشه میرفتی، با شکستنِ من انتقام چی رو از خودت بگیری...
میرفتی، تا تمام دنیا شاهد سقوطِ عاشقِ تو باشه میرفتی، با شکستنِ من انتقام چی رو از خودت بگیری...
" ما میخوایم اون چیزی که هوادارا میخوان رو بهشون بدیم " مگی استیتس دستاشو به هم قفل کرد و رو میزی که جلوش بود گذاشت و یکم خودشو رو میز خم کرد: " ما میخوایم {لری استایلینسون} رو بهشون بدیم " بیاین بریم به یه دنیا دیگه ، دنیایی که لویی و هری هیچوقت با هم نبودن و وان دایرکشن بعد یه وقفه ی دو ساله میخواد برگرده . به نظر...
اين فصل دوم love in bar هستش ولي از خودم چون خواستم ادامش بدم و اينو فهميدم كه يجورايي اين ف.ف محبوب شده خب و اينكه نظر و راي فراموش نشه ميخوام از اولي هم بيشتر طرفدار داشته باشه لذت ببريد
"دوستت دارم هری!" "م..منم همینط..." "اوه عالیه!عشق بین یه گدا و یه شاهزاده؟..."
من اسیرش شده م ؛ اون زیادی تو حرفه ش خوبه.. هری استایلز ⬅ پلی بوی فن فیکشن لری استایلینسون به همراه کمی زیام✌ داستان در پیج اینستاگرام larry_ff_translate هم آپ میشه Best rank : #2 in fanfiction
"نفرت درون من اونقدر قوی بود که نتونستن بُکُشنم، درعوض همه ی شیاطین اینجا تحت فرمان منن" *برای بهتر متوجه شدن داستان از مقدمه نپرید*
سلامـ😌 سـاراح ام 16.5 سالهـ*_* ميتونمـ بگمـ يكي از بزرگتـرين لريـه هاي دنيـا💎 تاحالـا 38 نفرو توي دوشبـ لري شيپـركردمـ😶😂💜 چنلممـ جويـن شين👀 اولين و بهترين و كاملترين چنل حمايت از هري و پسرا @AngelHarryStyles👈🏻 من داستاناي نسبتا كوتاه يا طولاني از لري مينوسم با موضوع هاي خيلي خوب💓👁🗨 موضوعاش دپ و اسمات هست...
آدم باید برای به دست اووردن عشقش تلاش کنه وبجنگه و من تا قسمتی از زندگیم اینو درک نکردم ولی اون چشمای زمردی باعث شدن تا براشون بجنگم بااین که میدونستم اون چشما به کس دیگه ای نگاه میکنه
هری استایلز در تمام زندگیش با این آرزو بزرگ شد که آیندش شبیه به یه افسانه بشه. وقتی اون کوچیکتر بود با دوستاش ساعتها داستان تعریف میکردن. توی تولد هفده سالگیش هری با خودش فکر کرد که آیا زندگیش مثل یه افسانه هیجانانگیز خواهد بود یا نه. تو اون شبِ معمولی، هری با پسری ملاقات می کنه که زندگیش رو برای همیشه تغییر میده...
اونا زنده میمونن، فقط اگه به نگه داشتن همدیگه ادامه بدن #Larry #Ziam # Cake highest ranking #6 in Fanfiction
لويى و هرى هر دوتاشون تو مدرسشون معروف بودن و اين باعث ميشد كه اونا از هم بدشون بياد ولى همه چيز با يه بازى ساده ى شجاعت يا حقيقت برعكس ميشه،شايد اين بازى باعث بشه اونا به هم نزذيك بشن يا شايد هم برعكس. "شجاعت يا حقيقت استايلز؟"همه چيز با اين جمله ى ساده شروع ميشه.
اردوی تابستانی! لویی باخودش فکرمیکرد از خونهای که براش حکم جهنم رو داره دور شدن ازش بهتره!!ولی چه اتفاقی میوفته که پشیمون میشه و تنها آرزوش برگشتن به همون جهنمه!!! Warning:Self harm and mentions of rape. if these attend you please don't read it.
اعتبار و آبروی یه تاملینسون از همه چی مهم تره....!!! و هرکی بخواد با اعتبار و آبروی من بازی کنه...براش بد تموم میشه و باید تاوان پس بده....مثلا شاید این تاوان عاشق شدن من نسبت به اون فرد باشه:-) [Relationship:Smut] [Cuople: larry(louis & harry)] [Writer: #littledragon 🐉🎈] [Translater: not translating]
"ددی ...همون *پت نیمِ جنسی نیست؟" "اگه تو بخوای میتونه باشه"
لویی تاملینسون از وان دایرکشن تقریبا به طور کامل از زمان تولد نابینا بوده، استثنائا اون میتونه هاله ای از اجسام و سایه ها رو ببینه و این فقط برای اینکه بتونه صاف بایسته و نیفته کافیه، اون قراره یه مصاحبه راجب نابینا بودن توی معروف ترین بوی بندجهان انجام بده ولی به جای اون یه بار دیگه تموم جواباش به هری استایلز برمیگر...
سال ها سختى کشيد و تلاش کرد تا به جايى برسه که الآن هس،چيزى که آرزوشو داشت،کارى که بايد انجام ميشد حتى به قيمت جونش. ولى آيا ميتونه به انجام برسونتش يا عشق مسير زندگيشو عوض ميکنه؟! آيا زندگيش همينطور سياه ميمونه يا ميتونه با انتقام گرفتن يه بار ديگه به ديواراى قلبش رنگ سفيدو هديه بده؟!
"چرا فقط قهوه تلخ سفارش میدین آقا؟" "زندگی شبیه قهوه تلخ خالصه.تو نمیدونی اون زندگی قراره چقدر تلخی و شیرینی داشته باشه.و وقتی یه جرعه ازش میخوری مزه تلخشو زیر زبونت احساس میکنی و باز هم میخوای یه جرعه دیگه بخوری چون اون شیرینی لعنتیش تورو بدجور مجنون کرده" @littlexXXxmonster
اولين فن فيك من!! وقتي در زندگي لويي و هري يك اتفاق غير منتظره ميوفته!
"اوه ، فکر می کردم تو منو دوست داری لولو" "مگه اینکه خوابشو ببینی ، استایلز" "مطمئنم تو خوابشو به خوبی می بینی" "تو نفرت انگیزی" . . . . Persian translation
از همان لحظه كه خانه ات را ديدم عاشقش شدم شايد هم نه شايد از همان ابتدا كه "تو" را ديدم عاشق "ت" شدم عاشق روياى سبز چشمانت و چه زيبا بود روياى تو ! (:
بعضى وقتا درست همون لحظه اى كه حس مى كنى تو تاريكيه مطلقى يه كسى مياد و با اومدنش روشنايى روز با زيبا ترين حالتش صورتتو روشن مى كنه
بعضى وقتا بعضى چيزا اتفاق ميوفتن كه زندگيت رو كامل عوض مى كنن ... عشق چيزيه كه مى تونه خيلى چيزا رو عوض كنه خيلى ادمارو با يه نگاه، تو يه لحظه و اين چيزيه كه اتفاق ميفته پس باورش كن اون بهت زندگى ميده يه زندگيه دوباره يه زندگى پر از اميد