وقتی که اون ماسکش رو برداشت اتفاقات زیادی افتاد.
اما تنها چیزی که لیام میتونست ببینه چشمای عسلی اون بود و از همون موقع همه چیز عوض میشد. لیام مطمئن بود زندگیش قراره عوض بشه.
"اسمه من زين ماليكه ! عشق زندگيم ليام پينه ! "
زين نفس عميقى كشيد و دوباره توى آينه به خودش نگاه كرد .
" اسم من زينه ماليكه .... اسم من زينه ... اسم من .... "
دست روى صورتش گذاشت و عميق تر به تصويرش نگاه كرد
" اسم من ..... من نميدونم ؟!؟ "
[COMPLETED]
*لیام من میترسم...
تو عاشق کدومشونی؟
اون پسر پانک عوضی ای که روزا زندگیتو جهنم میکنه؟
یا...
اون پسر بچه افسرده ای که شبا به بغلت پناه میاره؟
+اگه بگم جفتشون,فکر میکنی دیوونم...نه؟
ز_"خدمت"
کلمه جالبیه نه ؟
من خدمت میکنم فقط برای "پول"
چیزی که تو این سال ها نتونستم بدستش بیارم
برای شاد کردن خواهرم
اما به چه قیمتی ؟
ل-"دستور دادن "
چیزیه که بهم یاد دادن
برام فرقی نداره اون فرد چه کسی باشه
انقدری پول دارم که هرچی بخوام بدست بیارم
اما به چه قیمتی ؟
Highest ranking : #1 in fanfiction
For more than four continuous months
-داری محدودم میکنی!
+نه... فقط دارم عاشقت میکنم.
-نمیخوامش!
+دست تو نیست... دست هیچکس نیست.