♡ Favorites Of Everyone And Everything ♡
15 stories
Regno d'Italia [ L.S ] by R-o-n-i-a
R-o-n-i-a
  • WpView
    Reads 7,205
  • WpVote
    Votes 1,857
  • WpPart
    Parts 28
"تا حالا تصور کردی چقدر زندگیت متفاوت میشد اگه اون اتفاق هیچ وقت نمی افتاد ؟ " " Have you ever imagined how different your life would be if that one thing never happened ? "
the wolf by tinamzad
tinamzad
  • WpView
    Reads 2,968
  • WpVote
    Votes 793
  • WpPart
    Parts 35
تو کشتیش.. تو باعث مرگش شدی .. تو باعث شدی بمیره.. کلمات ، جملات آزار دهنده بود سرش را گرفت و نشست بر روی زمین داد زد!! تفنگ را بر روی شقیقه اش گذاشت.. دستانش می‌لرزید ، که با صدای بلندی،خون زمین را پوشاند .. او دیگر دستانش نمیلرزید!! ~~ •• -بخشی از داستان
Before [persian Translation] by Hazzailer
Hazzailer
  • WpView
    Reads 33,853
  • WpVote
    Votes 1,504
  • WpPart
    Parts 21
ترجمه كتاب Before, كتاب چهارم سرى كتابهاى After گذشته هرى و آينده هسا✨♥️
کریستینا by iicequeenn
iicequeenn
  • WpView
    Reads 205,046
  • WpVote
    Votes 17,331
  • WpPart
    Parts 105
کریستینا(جلد دوم رمان: queen of my heart) چشم وا کردم و دیدم که خدایم "تو شدی" دفتر پر غزل خاطره هایم "تو شدی" درسرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق شادم از اینکه همه حال و هوایم"تو شدی" گاهی عشق خیلی ساده در میزنه..خیلی ساده... فقط کافیه درو باز کنی.
Upstairs by atalebymystery
atalebymystery
  • WpView
    Reads 114,761
  • WpVote
    Votes 15,132
  • WpPart
    Parts 50
«طبقه‌ی بالا» من تنهای تنها بودم! یادم نبود چند وقته... سال‌ها... خاطرات کم‌کم پاک شدن. حتی اسمم رو به سختی به یاد می‌آرم. شب و روزها می‌گذرن. یادم نیست به چه گناهی این جا حبس شدم. هیچی یادم نیست... تنهایی، تنهایی، تنهایی... ...و بعد، یه روز در صدایی کرد و من به جای صورت روانپزشک، چهره‌ی یه دختر جوان رو توی چارچوب در دیدم! ...که وحشت‌زده به من خیره شده!!! A Niall Horan Fanfiction
Before I Fall by mobistories
mobistories
  • WpView
    Reads 257
  • WpVote
    Votes 41
  • WpPart
    Parts 1
مطمئن بود هیتلر، موسلینی، استالین و ناپلئون احمق نبودن! اونا جنگ به پا کردن _به خاطر گذشتشون _به خاطر خاطراتشون _به خاطر کسی که وِل کرده و رفته اونا امید داشتن اگه "اون" رو پیدا کنن قطعا میتونن دنیا رو فتح کنن!
Loveland (COMPLETED) by rahame
rahame
  • WpView
    Reads 186,382
  • WpVote
    Votes 17,334
  • WpPart
    Parts 82
زمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)
Queen of my heart👑 by iicequeenn
iicequeenn
  • WpView
    Reads 512,784
  • WpVote
    Votes 36,456
  • WpPart
    Parts 103
گاهی برای ملکه بودن باید لشکر کشی کرد،باید جنگید،باید فتح کرد... و گاهی برای ملکه شدن کافیست؛قلب یک مرد را از آن خود کنی..آنوقت تو ملکه خواهی بود ملکه قلب او. گاهی تصاحب قلب یک مرد انقدر سخت است که حکم جنگ دارد وباید مرزها را برای فتحش در نوردید. دوشیزه مری اینبار باید بجنگه..بجنگه تا فتح کنه..شاید قلب یک مرد رو وشاید یک کشور رو و یا شاید هر دو.
Daddy (Z . M ) by iranian_fanfiction
iranian_fanfiction
  • WpView
    Reads 15,734
  • WpVote
    Votes 1,262
  • WpPart
    Parts 52
همیشه فکر میکردم چون بابام یه خواننده ی جوون و معروفه خیلی خوش بختم حد اقل تا زمانی که زندگی ثابت کرد کاملا در اشتباهم
Roommates(Persian Translation) by pardis_bartra
pardis_bartra
  • WpView
    Reads 105,265
  • WpVote
    Votes 10,243
  • WpPart
    Parts 29
چیکار می کنی اگه هم اتاقیت کسی باشه که بیشتر ازهمه ازش بدت میاد؟امی الان داره زندگی می کنه با دشمنش ،کسی که قلب اونو شکسته و اون ازش بدش میاد اون کسی نیست جز هری استایلز .