Other
همیشه همه چیز اونطور که ما میخوایم پیش نمیره ولی خب انگار بیشتر وقتا شانس یاره
پادشاهی انگلستان... رویایی کثیف و دست نیافتنی در جنجال و هیاهوی دوبرادر... "تو قطعا یک الهه ای لویی" "تو زیبایی" "تو شاهزاده ای...!"
لويى يكى از مشهورترين طراح هاى كلاه توى دنياست........... ولى اونقدر خنگ هست كه نتونه يه كارمند درست حسابى پيدا كنه.......... و درست زمانى كه اون بيشترين احتياج رو به كارمند داره سر و كله ى يه پسر جوون و خوشتيپ پيدا ميشه كه قصدش يه چيزى خيلى بيشتر از كارمند بودن بوده..........
"چرا فقط قهوه تلخ سفارش میدین آقا؟" "زندگی شبیه قهوه تلخ خالصه.تو نمیدونی اون زندگی قراره چقدر تلخی و شیرینی داشته باشه.و وقتی یه جرعه ازش میخوری مزه تلخشو زیر زبونت احساس میکنی و باز هم میخوای یه جرعه دیگه بخوری چون اون شیرینی لعنتیش تورو بدجور مجنون کرده" @littlexXXxmonster
"اوه ، فکر می کردم تو منو دوست داری لولو" "مگه اینکه خوابشو ببینی ، استایلز" "مطمئنم تو خوابشو به خوبی می بینی" "تو نفرت انگیزی" . . . . Persian translation
[ completed ] (لويى يه بچه مثبت به تمام معنا هستش) سلام اسم من لويى تاملينسون هستم حتى شک دارم که فاميليم اين باشه 18 سالمه و تا چند ماه پيش تو پرورشگاه لندن بودم ولى چون به سن قانونى رسيدم ديگه اونجا نموندم الان تو زير زمين ساختمونى که ٣ واحد بيشتر نداره زندگى و کار ميکنم و تغرييبا دو ساعت تا لندن فاصله داره حقوق زي...
"مواظب باش كجا ميرى پرنسس هرى" شاهزاده هرى پرنس چشاير....... و لويى تاملينسون گستاخ ترين خدمتكارى كه هرى تا به حال ديده..... اونقدر گستاخ كه حتى حاظر نيست از دستور هاى پرنس كشورش اطاعت كنه!!!! نسخه ى خارجى @jealouslouis_
شماره ی ناشناس: دوستت دارم. هری:باشه. شماره ی ناشناس:عزیزم فکر کردم تو هم دوستم داری. هری:باشه منم دوست دارم عجیب غریب. شماره ی ناشناس:وات د فاز نایل این بازی رو بس کن هری:تو کی هستی؟ شماره ی ناشناس: وایسا ببینم..تو کی هستی؟ هری:من هریم و تو؟ شماره ی ناشناس:اوه ببخشید رفیق شماره ی اشتباهی بود. ---- وقتی لویی موقع اس...
ه...هری ...تو مطمئنی ؟_ _اره توماس ...مطمئن باش خونه لویی قراره برامون بهترین جای دنیا باشه ... _ ولی ...صلا می دونه که داریم میریم اونجا ؟ هری نخودی خندید و گفت : _ نه ... این یه سورپرایزه . _ قبولمون میکنه هری ؟ _ البته که قبولمون میکنه ...اون عاشق منه ...ما عاشق همیم ... _ولی ما الان هیچ پولی نداریم...
بعضى وقتا درست همون لحظه اى كه حس مى كنى تو تاريكيه مطلقى يه كسى مياد و با اومدنش روشنايى روز با زيبا ترين حالتش صورتتو روشن مى كنه
هری بیب بیب اوه تلاش میکنم تکون بخورم ولی سرم لرزش داره اوه نه همه تنم درد میکنه بیب بیب این چیه داره بیب بیب میکنه؟ سعی میکنم چشاموباز کنم نور چشامو میزنه .چشامو باز میکنم ولی حس میکنم یه چیزی رو پامه به پاهام نگاه میکنم یه پسر رو پامه فکر کنم خوابش برده بیب بیب بیب بیب ضربان قلبم تند تر میشه من این پسرو نمی...
هری با انتقام گرفتن از لویی به چه چیزی میخواد برسه...؟ چه اتفاقی افتاد که اونو به فکر انتقام انداخت؟
"ه-هری لطفا" گریه میکردم و دستامو به حالت دفاع جلو صورتم نگه داشتم.چشماش تیره شده بود مچ دستامو محکم گرفت به چسبوند به دیوار نفسش به صورتم میخورد و بوی گند الکل از دماغم بالا میرفت "خفه شو!" ناخونای کوتاهشو تو بازوم فرو کرد و از درد لرزیدم ولم کرد و به جاش یه مشت از موهامو گرفت..پرتم کرد رو زمین و از درد فریاد زدم ا...
داستانى كه لويى توش پسره رييس جمهوره انگليسه... ولى چه اتفاقى ميوفته بعد از اينكه هواپيماهى كه لويى توش بوده سقوط ميكنه و لويى خودش رو توى يه جزيره پيدا ميكنه؟؟ داستانه خودمه گايز
صبح ها که از خواب پا میشمو چشمام رو باز میکنم فکر میکنم همه چیز مثله قبله ولی....یه دفعه همه چیز یادم میاد و میفهمم که دیگه نمیتونم خیلی از کارهارو انجام بدم...........
من آسیب دیده ام این زخم از بین نمیره و بزرگتر و دردناکتر از قبل میشه زنجیر اختیارم دست خودم نیست حمله کردن و اسیب زدن به اطرافیانم قسمتی از وجودم شده من انسانی ام از جنس تاریکی گرگها به کسي رحم نميکنن ميکنن؟ حتی وقتی مقابل چیزی قرار بگیرن ازش کم نمیارن اما چرا من تو اقیانوس چشماش سقوط کردم ؟ * این داستان توسط...
تو شلوغی جنگ جهانی دوم... تو یکی از شهرهای کوچیک المان به اسم درسدن دو نفر عاشق هم بودن... ولی عشقشون از نگاه مردم اون زمان اشتباه بود... اون یه گناه بزرگ بود... ولی ایا خبر عشق این دو نفر به کلیسا میرسه؟ ایا جنگ اونارو از هم جدا میکنه؟
سکوت تنها چیزیه که راز ها رو از وسط به دو نیم تقسیم می کنه... شاید مثل سکوت جنگل هری، یا شاید مثل سکوت اقیانوس لویی.
یه دنیای دیگه که توش هری برای افراد پولدار و معروف حیوون نگه داری میکنه و لویی پولدار و معروفه. ترجمه ی این http://archiveofourown.org/works/997974
داستان در مورده سه نفره که توی ه یه زندان ه دور افتاده زندانی هسن و یه نقشه میکشن و از اونجا فرار میکنن. طی این جریانات هز عاشق لو میشه و برای رسیدن بهش مجبوره مایلی که جزو صمیمی ترین دوستاشه رو کنار بزنه. شخصیتای اصلی : لویی، هری، مایلی ، زین، پری
- دلقکا ادمایه جالبین - تو اینطوری فکر میکنی ؟؟ اوهوم - - خب پس بزار یه حقیقتی رو در موردشون بهت بگم ... وقتی همه دارن به کارای بامزشون میخندن و خوشحالی میکنن اونا دارن به رازایی فکر میکنن که شبا مانع از به خواب رفتنشون میشه - پس داری میگی تو یه رازایی داری ، هوم ؟؟ - اره شاید شایدم ... یه داستان داس تان ؟؟ چه جور...
لويى و هرى هر دوتاشون تو مدرسشون معروف بودن و اين باعث ميشد كه اونا از هم بدشون بياد ولى همه چيز با يه بازى ساده ى شجاعت يا حقيقت برعكس ميشه،شايد اين بازى باعث بشه اونا به هم نزذيك بشن يا شايد هم برعكس. "شجاعت يا حقيقت استايلز؟"همه چيز با اين جمله ى ساده شروع ميشه.
نگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت به جهنم،به شکل بهشت باشه؟ شاید عشق... شاید نفرت...