🌟
7 stories
داستانی که هری توش واقعا ده تا گربه نداره. by se_ne200
se_ne200
  • WpView
    Reads 7,323
  • WpVote
    Votes 606
  • WpPart
    Parts 2
یه دنیای دیگه که توش هری برای افراد پولدار و معروف حیوون نگه داری میکنه و لویی پولدار و معروفه. ترجمه ی این http://archiveofourown.org/works/997974
دستم رو بگیر -همه زندگیم رو هم by se_ne200
se_ne200
  • WpView
    Reads 4,744
  • WpVote
    Votes 282
  • WpPart
    Parts 2
"چیکار میکردی،" لویی شروع میکنه و میدونه که این فقط بیشتر جریحه دارش میکنه "اگه این آخرین روزت روی زمین بود؟" هری یکم فکر میکنه، ابروهاش با تمرکز توی هم رفته ان و بعد یه جورایی باپرویی میگه "میرفتم چتربازی. خونوادمو میدیدم، دوستامو میدیدم." "دیگه چی، هری؟" ترجمه این http://archiveofourown.org/works/738802
Strawberry Milk (Persian Translation) by larents_iranff
larents_iranff
  • WpView
    Reads 114,394
  • WpVote
    Votes 12,776
  • WpPart
    Parts 24
توی واحد نجوم، جایی که هری ناخون هاش رو لاک میزنه و شیر توت فرنگی میخوره و زیادی برای همه چی استرس داره، لویی سعی میکنه بفهمه که مشکل اون پسر چیه.
Sin (persian translation) by larry_fanfic_iran
larry_fanfic_iran
  • WpView
    Reads 367,872
  • WpVote
    Votes 51,836
  • WpPart
    Parts 58
گى بودن گناهه. تتو كردن گناهه. سكس داشتن قبل از ازدواج گناهه. بودن با لويى گناهه، هرى اينو ميدونه. اون ميدونه بودن با اون مرد مخالف هر چيزيه كه اون باور داره. اما حتى اگر اون مذهبيه ولی هنوزم كنجكاوه. *** *this book is translate by page and its not allowed to copy*
Welcome to hell(larry stylinson) by imZoyAa
imZoyAa
  • WpView
    Reads 35,056
  • WpVote
    Votes 5,221
  • WpPart
    Parts 27
ه...هری ...تو مطمئنی ؟_ _اره توماس ...مطمئن باش خونه لویی قراره برامون بهترین جای دنیا باشه ... _ ولی ...صلا می دونه که داریم میریم اونجا ؟ هری نخودی خندید و گفت : _ نه ... این یه سورپرایزه . _ قبولمون میکنه هری ؟ _ البته که قبولمون میکنه ...اون عاشق منه ...ما عاشق همیم ... _ولی ما الان هیچ پولی نداریم ... ما ... _اوه برادر بیچاره من ...پول هیچ معنی توی عشق ما نداره ... من و لویی یه زوج خاصیم . توماس به برادرش لبخند زد ... خب ...مثل اینکه عشق برادرش قابل اعتماده ... ولی اون هنوز هم نگران بود ... چشم هاش رو بست و سعی کرد خودش رو ریلکس کنه ... هری خوشحال بود ...چون قراره پیش دوست پسر عاشقش زندگی کنه ؟ شایدم چون نمی دونه عشق لویی بسته به دسته دسته اسکناس توی جیب هری بود ؟ هری خوشحاله , چون نمی دونه یه دوست پسر عوضی پول پرست داره ... البته فعلا نمی دونه
Stranger - L.S by wrongaa
wrongaa
  • WpView
    Reads 8,409
  • WpVote
    Votes 1,404
  • WpPart
    Parts 13
لویی چشمهاش رو باز می‌کنه و می‌فهمه توی شهر خودش ، هیچ کس رو‌ نمی‌شناسه در حالی همه اونو می‌شناسند؛ اما نه به اسم‌ خودش. « همیشه مي گن از غریبه ها دور بمون. نمي گن اگر خودت یه غریبه بودي باید چیکار کني. » LARRY STYLINSON FANFICTON copyright © 2019 Yeg 7.16.19