Dear Diary (larry stylinson one shot)(persian)
هری با تمام وجودش عاشق لویی بود ولی هیچ کسی این رو به جز دفترچه خاطراتش نمیدونست
هری با تمام وجودش عاشق لویی بود ولی هیچ کسی این رو به جز دفترچه خاطراتش نمیدونست
سال ها سختى کشيد و تلاش کرد تا به جايى برسه که الآن هس،چيزى که آرزوشو داشت،کارى که بايد انجام ميشد حتى به قيمت جونش. ولى آيا ميتونه به انجام برسونتش يا عشق مسير زندگيشو عوض ميکنه؟! آيا زندگيش همينطور سياه ميمونه يا ميتونه با انتقام گرفتن يه بار ديگه به ديواراى قلبش رنگ سفيدو هديه بده؟!
من بهش یه بوسه روی گونه دادم قبل اینکه به گوشش برگردم. من شاهرگی که بهش نیاز داشتم رو دیدم. با بوسیدن پوست ظریفش آمادش کردم برای کاری که قرار بود انجام بشه. دندون های نیشم از همیشه تیز تر بودن. آماده برای دریدن! من دندون هام رو توی شاهرگش فرو بردم و دو سوراخ روی گردنش به جا گذاشتم.. بقل گوشم نفس نفس میزد.. خون خیلی سر...
زندگی بوسیله تضادهاست که مفهوم پیدا میکند. تاریکی و روشنی...عشق و نفرت...سیاهی و سفیدي...شب و روز...شیطان وفرشته!! و چه به آشوب کشیده میشود زمانی که دو جهان با یکدیگر آمیخته شوند وتضادها در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. من فراتر از قوانین قدم گذاشتم و طعم میوه ممنوعه را چشیدم. و چنان با شراب عشقش مست شدم که از یاد بردم زی...
دنیا کوچیکه... دنیا بی ارزشه... زندگی تاریک یا زندگی رنگی با عشق؟
زندگی ازونجایی تصمیم گرفت اونها باهم آشنا بشن که بهشون یه نقطهٔ مشترک داد "رقص" ✏این فقط یه داستان نیست و راجب مشکلات ترنس جندر هاس..
من لویی تاملینسن ام و این واقعیت هارو روی کاغذ میارم چون 'سرنوشت' علاقه ای به خوندن کتاب نداره و شما باید بدونید... "داستان بر اساس دارن شان،سرزمین اشباح،شناخته شده به عنوان برترین و نزدیک ترین کتاب به واقعیت در قرن 21 با تغییر"
هیچ چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره حتی اگه چیزی که میخوایم به ضررمون باشه....
Larry مسوول آموزش های نظامی شاهزاده بالاخره گفت " ب نظر من تجربه جنگ و سرکوب شورشیان ایرلندی میتونه تجربه ی خوبی برای شاهزاده ی جوان باشه ! "
میتونم یکمی از اون بوسه های ترش ات داشته باشم ؟
" من گی نیستم! " به پاپاراتزیایی که دورم جمع شده بودن با داد گفتم. " بیخیال هری ، ما عکسارو دیدیم! " یکی از پاپا داد زد. " اون فگوت منو بوسید! " قبل از بوق زدن ماشین منم با داد بهش گفتم. اونا نمیتونن بدونن،من ضعیف دیده میشم و نمیتونم اینجوری باشم نه قبل از بزرگترین مسابقه م.
لویی یه پسره عادی بود یه پسره شیطون کسی که چیزی براش مهم نبود اما.... کسی میتونه توضیح بده چی شد که اون به این وضع افتاد؟
"دنیا جای قشنگی نبود برای از دست دادنت من انقدر گم شدم که نمیتونم پیدات کنم" -من میرم ، نمیخوام بیشتر از این زجر بکشی +ولی تو داری تاریخو تکرار میکنی! -بین ما هیچ مسئله ای نبوده که تکرار بشه
ازینکه گی ام معذرت میخوام، لویی. -دوست صمیمیت، هری. Larry Stylinson AU
[Completed] " تو خیلی ریزه میزه و شکننده ای. من میخوام همونطور باهات رفتار کنم" لویی با یکی از فرهای هری بازی میکنه و لبخند میزنه " پسر پرفکت من. هزای من" " میگن تو مثل یه خدا راه میری. نمیتونن باور کنن من تو رو ضعیف کردم" .... لویی یه پانکه. معروف برای بی ادب و آزاردهنده بودن نسبت به همه. به استثناء هری استایلز.
دو تا پلیس مخفی که وارد یکی از بزرگترین پرونده هاشون میشن... ولی خبر ندارن همه اتفاقاتی که میفته نقشه قبلیه... دنیای مالیکسون ها پیچیده تر از اونیه که هری و لیام بتونن با امادگی همیشگیشون داخلش پیش برن...
«چه اتفاقی برای ما افتاد؟» تام با چشمای پر از اشک پرسید. «ما عوض شدیم..» الکس با اخم جواب داد.و سعی کرد اشک هاش رو پشت نگاه عصبانیش مخفی کنه. «اوه چه تغییر بزرگی!» تام مسخره کرد.
مطمعنن اولین داستان آدومی فارسی برای اولین بار برای طرفداران آدام لمبرت Slow update
"اوه ، فکر می کردم تو منو دوست داری لولو" "مگه اینکه خوابشو ببینی ، استایلز" "مطمئنم تو خوابشو به خوبی می بینی" "تو نفرت انگیزی" . . . . Persian translation
-تو..تو باهام چیکار کردی؟من ..من..نمیتونم مثه قبل باشم +من لویی جدید رو دوست دارم -هری.. +هیشش دوستت دارم
هری استایلز در تمام زندگیش با این آرزو بزرگ شد که آیندش شبیه به یه افسانه بشه. وقتی اون کوچیکتر بود با دوستاش ساعتها داستان تعریف میکردن. توی تولد هفده سالگیش هری با خودش فکر کرد که آیا زندگیش مثل یه افسانه هیجانانگیز خواهد بود یا نه. تو اون شبِ معمولی، هری با پسری ملاقات می کنه که زندگیش رو برای همیشه تغییر میده...
اون بیرون کسایی زندگی میکنند و در درون کسایی زندگی میکنند. اما هیچکس در میان زندگی نمیکنه.
ه...هری ...تو مطمئنی ؟_ _اره توماس ...مطمئن باش خونه لویی قراره برامون بهترین جای دنیا باشه ... _ ولی ...صلا می دونه که داریم میریم اونجا ؟ هری نخودی خندید و گفت : _ نه ... این یه سورپرایزه . _ قبولمون میکنه هری ؟ _ البته که قبولمون میکنه ...اون عاشق منه ...ما عاشق همیم ... _ولی ما الان هیچ پولی نداریم...
یه پسر بد با لبهایی که خوب میبوسن اون میتونه هریو گول بزنه و اون آیندشو نابود کرده ولی با این حال نمیتونه دوسش نداشته باشه! پسری که خوب میبوسه ولی خیلی بده