Select All
  • Force And Hate(L.S/BDSM)
    665K 52.6K 87

    هری لبای خشکش رو از هم باز کرد ولی صدایی ازشون خارج نشد.لویی گفت من یه قرارداد نوشتم تو اونو امضا میکنی و بعد منم اجازه میدم بهت غذا بدن و بعدشم میتونی بخوابی.نظرت چیه فرفری؟ هری دندوناش رو از خشم روی هم فشار داد.

    Completed   Mature
  • Birds in Gilded Cages(larry)(persian)
    125K 9.3K 25

    در لندن هتلی وجود داره که زنها و مردهای زیبا مثل پرنده های تو قفس،ازشون نگه داری میشه و زندانی ها ی اون مکان ملزمن عمیق ترین و تاریک ترین خواسته های شما رو براورده کنن.......

    Mature
  • The slave Number 566
    45.4K 2.4K 12

    اعتبار و آبروی یه تاملینسون از همه چی مهم تره....!!! و هرکی بخواد با اعتبار و آبروی من بازی کنه...براش بد تموم میشه و باید تاوان پس بده....مثلا شاید این تاوان عاشق شدن من نسبت به اون فرد باشه:-) [Relationship:Smut] [Cuople: larry(louis & harry)] [Writer: #littledragon 🐉🎈] [Translater: not translating]

  • I've waited so long...
    513K 61.3K 67

    زیباترین آدم هایی که تا کنون شناخته ام، آنهایی بودند که شکست خورده بودند، رنج میکشیدند، دچار فقدان شده بودند و با این حال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند این افراد، یک حسی از قدردانی، حساسیت و فهم زندگی داشتند که آنها را پر از شفقت، ملایمت و توجه عمیق و عاشقانه میکرد زیبایی این افراد، اتفاقی و بی س...

    Completed  
  • Force And Hate 2(L.S/BDSM)
    92.6K 7.4K 19

    تو دلم به قیافه ی مظلوم لویی خندیدم.اون هنوز مردد بود.با این حال دهنش رو باز کرد و من یه قطره از محلول تو دهنش ریختم +دوربین گوشیت رو روی تخت تنظیم کن. دستور دادن به لویی یه چیز واقعا جدید و عجیبیه برام.اون از تو کمد پایه گوشیش رو برداشت و با فاصله تقریبا 2متر از تخت روی زمین تنظیمش کرد و گوشیش رو رو پایه گذاشت.

  • love beyond the galaxy
    20.5K 1.6K 12

    larry+ziam مسئولیت کسب این افتخار بر دوش شماست... علم،کشور و دنیا به شما مدیونند. و این وظیفه شماست... کره ی زمین و هر چیزی که دوستش دارید رو ترک کنید.

  • MoonOff [L.S]
    69.8K 8.6K 46

    نمیدونم کی و چطور•تمامِ روح و جسمم فقط و فقط مال اون شد•که خودم هم نفهمیدم. «لری استایلینسون»

  • Wizards & Magicians
    322 13 7

    در زمان هايى دور دو دوست بودن كه مثل برادر بودن... مارسل استايلز و مارتين گريمشاو ... مارسل حالت افسردگى داشت و براى همين خودشو تو داستاناى عجيب غريب غرق ميكرد .ولى ميخواست مارتينُ قانع كنه كه سرزمين ديگه اى هم وجود داره.ولى جادويى... پس اونُ برد به فيلورى ، سرزمين جادو ! اونا فكر ميكردن به فيلورى نياز دارن...ولی در...