never change//ziam oneshot
زین دوست نداره ضعیف به نظر برسه ولی به تنها کسی که زورش میرسه لیامه.. لیام دوست داره وقتی زین خودشو با اون خالی میکنه.. Cover by : @Cumbear Copyright ⓒ 2016 sweetsoog
زین دوست نداره ضعیف به نظر برسه ولی به تنها کسی که زورش میرسه لیامه.. لیام دوست داره وقتی زین خودشو با اون خالی میکنه.. Cover by : @Cumbear Copyright ⓒ 2016 sweetsoog
Letters of Love نوشته هایی از عشق. *فنفیک/داستان نیست* Cover by : @miaismine Copyright ⓒ 2016 sweetsoog
-دد..دروغ..دروغ میگی! با تشر گفت و دیدش تار نه هنوز زود بود برای گریه -برای چی باید دروغ بگم وقتی حقیقت به اندازه کافی تلخ هست؟! ابرو بالا انداخت و جوابش رو داد دیگه دلیلی نداشت جلوی خودش رو بگیره چشمانش بارانی شد ایا این پایان او بود؟ ------ Cover by @lisarius
دستمو گرفتم سمتش و داد زدم +من برمیگردم قول میدم... با چشای اشکیش خیره شد بهم و دستشو آروم تکون داد و بعد دیگه ندیدمش...
•مینی فیک : لولیتای من •ژانر : جنایی _ درام _ ارباب-برده ایی _ انگست •کاپل : چانبک کامل ✓ ══════════════════════════ *پیش گفتار* خب اول بذارید درمورد قصه خود مینی فیک یکم بهتون توضیح بدم اسم مینی فیک از کتاب " لولیتا اثر ولادیمیر ناباکوف "گرفته شده اما موضوع متفاوته.چون موضوع کتاب لولیتا درمورد برده های جنسی کوچیک...
سلامی دوباره 👼🏻 خب اینجا من قراره یکم از روزمرگی هام به عنوان یه لیتل بگم که هیچکس نمیتونه درکش کنه 🤦🏻♀️ و به هیچکسم نمیتونه بگه همین دیگ.-.
...اون بی خبر از هرچیزی شروع کرده بود به بازی کردن با دل من و من هیچکاری نمیتونستم انجام بدم!!! مثل کسی که سرطان داشته باشه و با هرنفسش بیشتر بمیره؛ یا یه کسی که محکوم به طناب دار باشه درست قبل روزی که میخواد آزاد بشه!! اهل فلسفه بافتن نیستن من تو باتلاقی که خودم ساخته بودم گیر کرده بودم و با هر حرکتم بیشتر سر میخوردم...
آدمای مختلفی روی این کره ی خاکی زندگی می کنن. سفید پوستها، سیاه پوستها، سرخ پوستها و... ولی همه ی آنها انسانن! گروهی دیگه هم هستن که جزء همین دسته ان، اما با یه فرق... فرقی که اونا رو از ما بقی مردم جامعه جدا می کنه... و اون هم حسشونه که با اون آفریده شدن! همه ی ما، با هر گرایش، نژاد، رنگ پوست، فرهن...
دستای تام نقطه به نقطه بدنمو لمس میکرد، نگاهی به لباسام که پایین تخت افتاده بودن انداختم و چشمام اشکی شدن،دستاشو گرفتم و گفتم: بس کن، من لزبینم!
[Completed and Edited] 《او یک تمایز آبی بود...》 اون آبی بود ، من مشکی چه بد که ترکیب این دو رنگ چیز جدیدی خلق نمیکنه! Highest Rank #1 سومین نوشته Thanks for Perfect cover : @IWONTBETHEONE
Highest ranking: #4 in romance اسم من دارسیه ، دارسی ویلیام یه دختر ۲۰ ساله اهل انگلیس که تو رشته روانشناسی تحصیل میکنم همین دیروز تو دانشگاه اگهی مربوط به استخدام تو یه شرکت مشاوره رو دیدم که ظاهرا خیلیم مشکل پسندن سرپرست ومسئول اصلی شما خانم ادوارد هستش "جورجیا ادوارد"
-هرکسی تو زندگیش سیگار داره +من ندارم -چرا داری،سیگار چیزیه ک معتادشی،یه ادم،یه صدا،یه عطر یا یه عروسک شاید...ب هر حال،سیگار تو زندگی هر کسی هست،یه وقتایی بعد یه مدت میفهمی سیگارت چیه،مثلا وقتی عاشق میشی...خب سیگار من خود سیگاره! +میشه دیگه سیگار نکشی؟ -نمیتونم.چون سیگارمه! +جی...شاید من بتونم سیگارت بشم... -تو؟ نمید...