[Completed] *Under edit*
هری به خاطر دوست صمیمیش و تصمیمهای غلط اون وارد ماجرایی میشه که باید از تنها دارایی به جا مونده ازش مراقبت کنه. اما ورقها تکتک برمیگردن و میفهمه واقعیت هیچوقت اون چیزی نبود که فکرش رو میکرده.
وقتی تنها چیزی که حس میشه درده، چه میشه که یک نفر مرهم باشه؟
پینوشت: در این کتاب تمرکزی روی تاپ یا باتمی کاراکترها نبوده.
[Larry Stylinson Fanfiction]
Written by: unknown.
Start: 18.sep.2019
The end: 16.may.2021
Of the Iranians, for the Iranians , by an iranian.
Don't read this book if you don't have any janbe.
And if you have matni chizi,dm me I'll put it with your own name.
˹Highest Ranking: #1 in Humor ˺
«طبقهی بالا»
من تنهای تنها بودم! یادم نبود چند وقته...
سالها...
خاطرات کمکم پاک شدن. حتی اسمم رو به سختی به یاد میآرم.
شب و روزها میگذرن. یادم نیست به چه گناهی این جا حبس شدم. هیچی یادم نیست...
تنهایی، تنهایی، تنهایی...
...و بعد، یه روز در صدایی کرد و من به جای صورت روانپزشک، چهرهی یه دختر جوان رو توی چارچوب در دیدم!
...که وحشتزده به من خیره شده!!!
A Niall Horan Fanfiction